توضیحات : پنجره اتاقم درست به روی خیابان گشوده می شد و پنجره که باز می ماند من به آسانی می توانستم بیرون را تماشا کنم موقع روز تک درختی که پایین پنجره بود بر روی اتاقم سایه می افکند و شبها نیز چراغ برق کنار خیابان اتاقم را روشن می نمود. ساختمانهای مجلل و باشکوهی که در مقابل پنجره ام قرار داشتند به آن مغازه های کوچک و بزرگ که در پشت ویترین آنها گاهی….
برچسب ها : . بینوایان, داستان ترجمه شده, داستان غم انگیز, زندگی فقیرانه, فقر اقتصادی, قدسی نصیری, کتاب اسکن شده, کتاب قدیمی
بچه بودم وقتی این کتاب خوندم از کتابخانه بابام، نمیدونم چی شد که دیگه تو کتابخانه نبود. خیلی دنبالش گشتم مرسیییی
مرسی از لطفتون
بالاخره یه منبع دانلود خوب برای کتاب پیدا شد . تشکر فراوان
من آرزو بو ک این کتابو بخونم ممنونم عالی بود
واقعا آموزنده بود!ممنون!!!!