توضیحات : در جاده ای باریک، خاکی و تاریک در کالسکه ای که اتاقش سقف نداشت، چشمانم باز شد. آسمان پر از ستاره های درخشان بود، گویی آن بالا خبریست. فرشتگان چراغانی کرده بودند و من همچون جنازه ای بی اختیار در کف کالسکه خوابیده بودم. من آنجا چه میکردم ؟ هیچ چیز در حافظه ام نبود. بلند شدم تا به بیرون نگاه کنم. وقتی نگاهم به بیرون افتاد راهی را دیدم که طی کرده بودیم…
برچسب ها : . جاده باریک, جاده خاکی, جنازه نوزاد, داستان کوتاه, دهکده, رمان فانتزی, روستای متروک, سهیل پناهی, شهر متروک, فرشتگان آسمان, کالسکه, کتاب داستان
با سلام و خسته نباشید و تشکر فراوان از کتاب و مطالب زیبايي كه برامون گذاشتين
خداقوت
دستتون درد نکنه واقعا که این کتابای خوب و با ارزشو رایگان در اختیار ما قرار میدید. مرسی
سپاس و درود فراوان از شما درصورت امکان کتابها ومقالاتی در خصوص موزهوموزه داری بگذارید
سپاس از زحمات شما خداوند اجر خیرتان دهد
با سلام وخسته نباشید. میخواستم بگم چرا تعداد کتاب های کمی د ر سایت نمی گذارید واینکه خوشحال تر میشم که کتاب های به روز تر وپیشنهادی از کاربران هم بگذارید ممنون از ارسال کتاب ها وبا تشکر از شما
بسیار بسیار ممنون از کار با ارزشی که انجام میدید.
امیدوارم که هرگز از تلاش ارزشمندی که انجام میدید خسته نشید. خدا قوت!
با سلام و خسته نباشی و تشکر فراوان از کتاب و مطالب زیبا.خواهشا رمان گندم رو هم برای دانلود بگذارین واسمون
با سلام
خدا قوت باتشکر از ارسال کتاب های جدید الکترونیکی
میدانم که این موضوع وقت گیر است وزحمت فراوان برای شما دارد. در هرصورت تشکر می شود .چنانچه کار از من بر می آید
اعلام فرمائید با کمال میل آماده هستم……
باسلام ازشما بسیارممنون وسپاسگزارم بابت زحماتی که میکشید….