توضیحات : الو.. الو.. کجائید؟
– اداره آگاهی، من تامسون رئیس اداره کار آگاهی هستم.
– آقای تامسون خواهش میکنم .. هر چه زودتر خودتان را باینجا برسانید چون اتفاق عجیبی افتاده.
– خانم شما کی هستید؟ و چه اتفاقی رخ داده و من کجا باید بیایم؟
– من دوشیزه فلورانس دختر آقای ادمون سیمون دوست شما هستم. چطور مرا نمیشناسید و نمی دانید کجا بیائید! بسیار خوب شناختم. خیلی عذر می خواهم همین الان خدمت می رسم. ممکن نیست بفرمائید چه اتفاقی رخ داده که وجود من لازم می باشد؟
– آقای تامسون اتفاق خیلی مهم و وحشت آور است و وجود شما هم خیلی لازم وفوری است و من نمیتوانم بوسیله تلفن بشما اطلاع بدهم چون ممکن است…
دیگر صدائی نیامد و مثل اینکه سیم تلفن را قطع کرده باشند و معلوم هم نشد که علت قطع تلفن چه بود.
چند دقیقه بعد تامسون رئیس اداره آگاهی لندن که شهرت جهانی داشت و تمام دزدان و جنایت کاران از او بیم و هراس داشتند، سوار تاکسی شده و طولی نکشید که تاکسی آن را در جلوی پارک بزرگ و زیبای آقای ادمون سیمون که در خیابان آکسفرد قرار داشت پیاده کرد. تامسون تکمه زنگ را فشار داد. پس از لحظه ای درب آهنی بزرگ قصر بروی پاشنه چرخی خورده و بازشد و شخص نسبتاً جوانی که لباس پیشخدمتی در تن داشت در جلو درب ظاهر گردید و با کمال احترام سلام کرده و راه را بآقای تامسون رئیس کار آگاهی نشان داد…
برچسب ها : . پرونده جنایی, جنایی, داستان پلیسی, داستان جنایی, رمان پلیسی, رمان جنایی, رمان های جنایی كشور آمریكا, رمانهای پلیسی, ژانر ادبیات طنز جنایی در آمریكا, سیاست جنایی پیشگیرانه, فیلمنامه پلیسی, کتاب پلیسی, کتاب جنایی, مجموعه رمان های دنباله دار جنایی, نویسندگان آثار پلیسی و جنایی, هوراس مک کوی