توضیحات : دورنمای خالی است، کسی نیست. تنها انتظاری بیرنگ و بیشکل. انتظاری برای هیچ. و این حالت در ماست مثل هوائی که با هوا مخلوط شده است. به هیچ چیز شباهت ندارد. اگر داشت هم شاید مثل یک لحظه احساس خستگی و یا کسالت بود. این انتظار همیشه وجود نداشته است. ما هیچ وقت چنین هیچ چیز و هیچ کس نبودهایم. در کودکی همه چیز بودهایم و خداوند تنها قسمت کوچکی از دارائی ما بود. چیزی مثل یک شاخهٔ کوچک گیاه در یک علفزار. در اواخر کودکی بود که انتظار آغاز شد. پس از مرگمان بود که شروع کردیم به انتظار کشیدن. چند قدمی از کودکی بیرون میآئیم. بعد خیلی زود میایستیم، مثل یک ماهی که بر روی ماسهها افتاده، مثل کسی هستیم که درون مرگ خود قدم میزند…
ممنون از کتابهای جالبتون اگه ممکنه کتابهای م مودب پور اضاف کنید مرسی
سلام
خسته نباشيد.من اين كتابو خونده بودم عااااااااااااااالييه
با تشکر فراوان.خیییلی کتاب جالبی بود…!!!
با سلام و سپاس فراوان به خاطر این کتاب زیبا…موفق باشید..!!!!
عالیه مرسی که جدیدترینها رو ارسال میکنید
خوب بود ادامه بده.