توضیحات : نفس نفس می زدم و بدنم می لرزید. جسمم بر پاهایم سنگینی می کرد و توان ایستادن نداشتم. به سمت تختی که پشت دخل و یخچال مغازه بود رفتم و روی آن نشستم، حتی نشستن هم برایم سخت بود، فشارم پایین افتاده بود و سرم گیج می رفت. به دیوار پشت سرم تکیه دادم و تقریبا ولو شدم. حسن از درب پشت مغازه وارد شد و روبه روی من روی دو پا نشست و توله سگ کوچکی که دو ماهی بیشتر از سنش نمی گذشت و هنوز اسمی برایش انتخاب نکرده بودیم، پشت سرش آمد و دور و برش می پلکید تا توجه او را به خود جلب کند، ولی حسن که همیشه سر به سرش می گذاشت و همبازی خوبی برایش بود، امروز حوصله سر و کله زدن با او را نداشت. سرش را پایین انداخته بود، فرم نشستن و پایین افتادن سرش چهره یک گناهکار را آنگونه که در تلویزیون دیده بودم برایم مجسم می کرد. قیافه اش درهم و شکسته بود و پیرتر از آنچه بود به نظر می رسید، با اینکه ۱۱ سال بیشتر نداشت، انگار دنیا خیلی زودتر از موعد او را پیر کرده بود.
این کتاب شامل ۵ داستان با نامهای کابوس یک شب پاییزی، آن روز روی تپه، از یاد رفته، چند تار مو و خاکستر زمان میباشد
برچسب ها : . آن روز روی تپه, از یاد رفته, چند تار مو, خاکستر زمان , داستان فارسی, سگ کوچک, کابوس یک شب پاییزی, کتاب داستان, کتاب رمان, هادی نعمتی, همبازی
سلام من از سایت شما مثل بقیه خوشم اومو .
تشکر از زحماتتون
با سلام وعرض تشکر.
ممنون از ارسالهای خوبتون.
خسته ومونده نباشید.
سلام
سایتتون عالیه
باید بهتون تبریک گفت
به این می گن کار فرهنگی
مرسی
سلام
سایتتون فوق العاده است.
انشاالله همیشه پایدار باشید.
سپاسگذلرم
paydar bashid do bargharar
مرسی از سایت جالبتون R*KH
سلام
ممنون
ممنون
ممنون بابت سایت آستون
salam age mishe b emaile man dge email nadin.mer30……..
چه جوری بگم سایتتون بهترینه هر وقت دلت بخواهد می ای و یه کتاب دانلود می کنید واقعا متشکرم از زحمتاتون و امید وارم که سایتتون تا 10000هزار سال دیگه هم باشه
ba salam kare gashangi ke shoma anjam dadid ghable taghdir ast man be nobey khodam az shoma tashkor mikonam omidvaram saite shoma paydar va mandeghar bashad