توضیحات : این اثر جامعه پایان جنگ جهانی دوم را به شدت متاثر میکند. این کتابنقدها و تحقیقات بسیاری را در مراکز دانشگاهی و خارج از آن به خود اختصاصداده است. بیگانه را میتوان با نقد فلسفی، جامعهشناسی، تکوینی و دیگرنقدها حتی پسااستعماری بررسی و مطالعه کرد. اما در این مقاله کوششمیشود این اثر بزرگ، که اینک جزو آثار کلاسیک محسوب میشود با روشترامتنیت که از روشهای نوین است مورد بررسی قرار گیرد.
توضیحات : عميق و دقيق آگاه نيستی كه انچه تو را برانگيخته میكند و عامل گفتگوی ذهنی تو با كلمات و حروف میشود و مانند يك مجسمه به فرمها و فضاهای ذهن تو جان میبخشد چيست. اين يك درد بیدرمانی است كه دلايلش روشن و واضح نيست. دنيايی است كه قرار است جان بگيرد و شايد نقش يك ناجی را برای روح پر دردی بازی كند كه ميل به بودن و متحقق كردن وجود را در خود دارد .
به قول مارگريت دوراس «نوشته، برای خودش و برای جسم و جان خودش هم ناشناخته است. نوشتن حتی بازتاب هم نیست. نوعی مایه است که آدم در خودش و در خویشتن خودش دارد، خویشتنی که در عین حال شخص دیگری است ولی به موازات آدم ظاهر میشود، پیش میرود و در عین حال نامرئی است، با اندیشه و خشم قرین است، گاهی هم با کنش خاص خود با خطر از دست دادن زندگی مواجه می شود.»
وقتی تو گذشتهای را از دست میدهی، گاهی ممكن است رويايی را بدست آوری كه با نمايشی از حروف و كلمات، جهان ذهنی را برای خواننده بازسازی كنی، بدون آنكه اصرار ورزی و ترديد كنی به نويسنده بودن و يا نبودن، قصههايی كه اگر جان و توان باشد امكان به تصوير كشيده شدن، آن هم با مديومی مانند سينما را دارند، اما بدون دكوپاژ.
توضیحات : سالها پیش یک باند کلاهبردار و شیاد که با تردستی و صحنه سازی از مردم ساده لوح و آنها که کارهایشان خدشه داشت و برخلاف اصول امانت و درستی بود، پولهای گزاف گرفته بودند، به دام پلیس افتادند و به دست قانون سپرده شدند تا سزای عمل خود را ببینند. نویسنده از این سوژه با نیروی تخیل قصه ای ساخته است که اولین بار در مجله رنگین کمان چاپ شده و اینک به صورت کتاب تقدیم علاقمندان می گردد. گرچه اوضاع امروز کشور اجازه نمی دهد چنین افراد شیاد و کلاهبردار عرض وجود کنند، اما چه ضرر دارد دوستان با مطالعه این قصه هوشیارتر و آگاه تر شوند و گول ظاهر آراسته و سخنان فریبنده آنان را نخورند.
توضیحات : دنیا پر از انسان هایی است که فقط یک بار متولد می شوند، اما روزی هزار بار می میرند. انسان از روزگار ازل در حال جنگ با نیروهای درون خویش بوده است. یکی از قدرتمندترین فرمانروایان درون ، الهه ی انتقام و دیگری الهه ی شهوت است. چه تعداد از افراد این کره خاکی اسیر الهه ی انتقام شده اند ؟ چند نفر از ما در دام الهه ی شهوت تقلا می کنیم بی آن که به آزادی خویش امید داشته باشیم ؟
توضیحات : در این کتاب که میتوان آن را از آثار مهم در ادبیات کلاسیک معاصر، مخصوص نوجوانان به شمار آورد حوادث جالب و صحنههای مهیجی اتفاق میافتد که موجب میشود مخاطب با لذت آن را تا انتها مطالعه کند. ماجرای “مردان کوچک” در مدرسهای شبانه روزی کوچکی در کشور آلمان میگذرد جایی که در آن چندین پسر بچه ده دوازده ساله و یک دو دختر کوچک زیر نظر یک زوج مهربان زندگی میکنند. در این رمان میخوانیم: خانم بائر یک روز بعد از تمام شدن کار مدرسه تا چشمش به شوهرش افتاد بیمقدمه گفت:”فریتز، من فکر تازهای کردهام.” آقای بائر پرسید: “خوب عزیزم! این فکر تازه تو چیست؟” و بعد با اشتیاق تمام منتظر شنیدن عقیده تازه خانم بائر شد. چون این پیشنهادها اغلب چنان عجیب و غریب و گاهی هم خندهدار بودند که خودداری از خندیدن تقریباً غیر ممکن بود. البته در عین حال چنان حساس و ظریف که آقای بائر همیشه با کمال خوشحالی آنها را اجرا میکرد… توصیف اخلاق پاک و روحیات مختلف این کودکان و صفا و محبت و رفتار معصومانه و بیآلایش آنان این اثر را بسیار زنده، گیرا، جالب و جذاب کرده است و خواندن آن برای نوجوانان، والدین آنها و تمام کسانی که با کودکان سرو کار دارند میتواند مفید و ارزنده باشند.
توضیحات : باز که این اقا پسر قشنگ با نامه ی اعمالش آمد. ننه خیری ، این بنده خدا مامور است ، تقصیری ندارد و این جوری داشتم مثلا به مروج نیش و کنایه میزدم . ننه خیری اینها را که شنید گفت :
من اضافات و ترفیعات نمی فهمم یعنی چه ؟ مت تا حالا شنیده بودیم که مال مرده را تقویم می کنند اما ما
زنده را دیگر چرا ؟ من فقط بهش گفتم صبر کن تا شوهرم بیایید.
مروج حرفش را قطع کرد و گفت : شما یک حرف های دیگری هم زدید ننه خانم . خوب زدم که زدم ، قرآن خدا غلط می شود . حالاش هم می زنم . تو بگو آقا معلم ، تو که از یر و بالای ما خبر داری . و دوید و رفت و یک
نعلبکی کشمش و توت اورد گذاشت جلوی ما و دنبال کرد : خاک بر سر ماه جان کننده که قدر تو را ندانست . کاش خودم دختر داشتم برات عقد می کردم . درد وبلات بخورد توی سر نصرالله .
گزیده ای از کتاب داستان نفرین زمین اثر جلال آل احمد
توضیحات : با اینکه تابستان خیلی وقت بود که شروع شده اما سرما هنوز بیداد می کرد . اغلب روزها خیابان ها یخ زده و شیشه ی ماشین ها و خانه ها بخار زده بود. هیچ کس در کشور بدرستی نمی دانست علت این مه ناگهانی چیست و چرا از بین نمی رود . تلوزیون و روزنامه ها محل انواع شایعات و جنجال ها بودند . برکناری ناگهانی نخست وزیر و سر کار آمدن نخست وزیر جدید نه تنها بر سر و سامان بخشیدن اوضاع کمک نمی کرد بلکه بر تشنج ها و کشته شدن ناگهانی و بدون علت مردم افزوده بود . مردم دیگر جرئت بیرون ماندن و یا به تفریح رفتن را نداشتند حتی خبر نگارهای روزنامه ها و کانال های تلوزیونی هم گاهاً از درون ماشین های گرم و نرمشان با وزیران و اعضای کابینه مصاحبه می کردند . شایعه شده وبود که عده ای از مردم بدون علت می افتند و می میرند یا اینکه تا م دت ها بی روح و هویت به نقطه ای خیره می شوند انگار که سالها با شادابی و سلامتی فاصله دارند . یکی از گزارشگران پر شور کانال شماره ۱ که پر جرئت ترین خبرنگار منطقه بود هر روز در خیابان ها پخش زنده داشت . دیگر مردم عادت کرده بودند که در خانه های امن و گرم و نرمش ان بشینند و پر بیننده ترین برنامه زنده یعنی برنامه کانال شماره ی ۱ را ببینند.
توضیحات : مشکل عمدهٔ آن درب بود. در یک پایپرکاپ، درب دو قطعهای است. یک ذوذنقهٔ عریض و پهن برای نیمهٔبالائی، با شیشهٔ مشبک بهعنوان یک پنجره و قطعهٔ دیگری برای نیمهٔ زیرین،پوشیده شده از روکش پارچهای زردرنگ درست همانند بقیهٔ هواپیما. نیمهٔپائینی به خوبی کار میکند. چرا که درست زمانی که قفلش باز میشود. یکراست به پائین فرو میافتد. وزنش را در همان مکان نگاه میدارد. اماضمیمهٔ بالائی بر پاشنهٔ بالا میچرخد و دستگیرهٔ کوچکی آنجا هست که خوبکار نمیکند و خلبان یا مسافر هنگام ورود و یا حین خروج از کابین خلبان …
توضیحات : هوا آن قدر تاریک بود که فکر می کردم سقف آسمان آمده پایین . فکر میکردم اگر دستم را دراز کنم ، دستم توی سیاهی آسمان گم می شود .همه چیزعوض شده بود .بوته های لب جو پرازفش فش مار بود وجو مثل اژدها غرش می زد وجلو می رفت . آن قدر ترسیده بودم که دندان هایم درک درک وَر هم می خورد . ولینمی فهمیدم چرا ور نمی گردم .جنازه ی خرگوشوم تو بغلم بود .گردنش شلشده بود وکله ش همراه هر قدمی که بر می داشتم ،به این طرف وآن طرف میافتاد .خر گوشوم ،همین سر شبی مرده بود ومن داشتم می رفتم تا زیر درختسایه خوش خاکش کنمشکم خرگوشوم باد کرده بود .بچه ها می گفتند : هر چیزی که شکمش باد کنه تودلش بچه داره .چقدرخوشحالبودم ومی گفتم: هف هشت تا بچه می زایه واونوخ …مادرمم شکمش باد کرده ،یعنی اونم تو شکمش بچه داره ؟ …اگر اونم مثل خرگوشو بمیره چی ؟…
توضیحات : روزی و روزگاری، در جنگلی پر از درختهای سوزنی، چهار بچه خرگوش همراه مادرشان در حفره ای شنی زیر ریشه های یک درخت زندگی می کردند. اسمهای آنها ، فلاپسی ، ماپسی ، دم پنبه ای و پیتر بود. یک روز صبح مامان خرگوشه گفت: عزیزان من ، حالا شما می توانید بیرون بروید و در مزرعه ها بگردید ولی یادتان نرود که وارد باغ آقای مک نشوید. پدرتان هم در آن باغ دچار مشکل شده بود. بروید و بگردید ولی شیطونی نکنید. من هم می خواهم برای خرید بیرون بروم …
توضیحات : این کتاب شامل ۱۳۶ داستان کوتاه جالب، خواندنی و عبرت آموز از تاریخ این و جهان میباشد. خواندن این کتاب جالب را به همه علاقمندان به مطالعه توصیه میکنیم.
توضیحات : « ها کردن » چهار داستان است با مضمون های کم و بیش رایج زندگی شهری: خلا،بحران رابطه، بیگانگی و طبق معمول بسیاری از داستان های نوشته شده در اینسال ها، اختلافات و دعواهای زن و شوهری به علاوه مضمون های طنزآمیزی کهنویسنده برای این اختلاف ها و دعواها کوک کرده و از آنها تک مضراب هاییطنزآمیز ساخته است. «هوشمندزاده» در این مجموعه از رئالیسم رایج در اینگونه داستان ها فاصله گرفته و فرمی نامتعارف را برای روایت داستان های خودبرگزیده است: فرمی قطعه قطعه که راوی در هر قطعه آن گوشه یی از موقعیت خودو تقابلش با اطرافیان را آشکار کرده است. هرچند در نهایت، داستان ها بهرغم فرم نامتعارف خود، وجهی تازه و دیگرگونه را از این نوع زندگی کهداستان های «ها کردن» روایتگر آن است آشکار نمی کند. تضادهایی که در اینداستان ها از دل زندگی روزمره شهری سر برآورده اند آنچنان بدیهی هستند کهبه رغم فرم و لحن نامتعارف شان، به رغم همه بازی ها و پس و پیش کردن هایروایتی، از اینکه با کشف یک موقعیت تازه از دل این روابط روزمره خوانندهرا شگفت زده کنند بازمی مانند و بیشتر واضحات را دوباره توضیح می دهند، بیآنکه در این توضیح واضحات به نقطه یی حساس بزنند و نادیده یی را آشکارکنند. می توان از همان داستان اول مجموعه مثال های فراوان در اثبات اینحرف آورد. یکی مثلاً آنجا که راوی در حال تماشای فیلم است: «یک نفر بادوربینی که یک به علاوه هم وسطش است، بابایی را که ظاهراً آدم حسابی همهست دنبال می کند. طرف لابه لای جمعیت گم می شود. این یکی دراز کشیده کفپشت بام یک ساختمان بلند. عین خیالش هم نیست که لباسش قیری می شود یا نه.