توضیحات : داستان در مورد یک چوپان بود و یک گوسفند، یک برّه. چوپان از شیر گوسفند میخورد و پشم و اضافی شیر و کره و ماست و پنیرش را می فروخت و زندگی را به خوبی می گذراند. تا اینکه یه روز به گوشت گوسفند طمع کرد. چاقوش را تیز کرد و آروم آروم به گوسفند نزدیک شد. برّه بی گناه که مشغول چرا بود به گمان اینکه چوپان اومده تا باهاش بازی کنه، براش نی بزنه یا پشم نرمش را نوازش کنه سرش را بلند کرد امّا دید چشم های چوپان را خون پر کرده. به دستهاش نگاه کرد و برق چاقو را دید. ترسید. غقب عقب رفت. به چوپان گفت : – میخوای چیکار کنی؟ تو چوپان منی، باید ازم نگهداری کنی. میخوای منو بکشی؟ چوپان چیزی نگفت چون چیزی نمی شنید. خون جلوی چشم هاش را گرفته بود. تند کرد که به گوسفند برسه. گوسفند فرار کرد. دوید و دوید. چوپان به سگش گفت گوسفند را بگیره. گوسفند دور شده بود و سگ به دنبالش می رفت و چوپان هم در پی اونها. گوسغند التماس می کرد: – تو که شیر و پشم من را داری، دست از سرم بردار. منو نکش. یاد روزهای خوب گذشته امان بیافت.
توضیحات : این کتاب با استفاده از تخیل نویسنده٬ گرفتاری ها و رنجهای یک خر را بازگو میکند. در ابتدای این داستان که از زبان خر نقل می شود٬ می خوانیم: «من به یک کشاورز بد اخلاق و مغرور تعلق داشتم…اربابم تمام سبزیجات و میوههایی را که در طول هفته رسیده بودند٬ جمع میکرد و دررون سبدهایی بر پشت من گذاشته٬ مرا مجبور به طی کردن مسافت طولانی مینمود …با این وضع، من وقتی با زحمت میتوانستم حرکت کنم؛ این زن بدجنس بر پشت من، روی سبدها مینشست و مجبورم میکرد با همان حال تا بازار «لگل» که یک فرسنگ تا مزرعه فاصله داشت راه بروم. این کار هر بار مرا بیش از حد عصبانی و ناراحت میکرد، ولی از ترس چوب خوردن جرأت بیان آن را نداشتم… .» کتاب «خاطرات یک خر» که در ۱۵ فصل نوشته شده٬ دارای یک ژانر تخیل آمیز است که از این حیث به نظر میرسد قابلیتهای زیادی برای فیلم نامههای انیمیشنی دارد. «بازار روز»٬ «مخفیگاه»٬ «آتش سوزی»٬ «مسابقه الاغها»«سردابها»و «دزدها»از جمله فصول تشکیل دهنده کتاب به شمار میآیند.
توضیحات : بعضی از هنرپروران کاذب را که می بینم، یاد قضیه ای می افتم که عزت الله انتظامی تعریف می کرد: یک گروه تئاتری را از تهران برده بودیم به یکی از شهرهای شمال. رسیدیم و فرود آمدیم در خانه فرماندار. میهمان مان کرد و سر میز ناهار گفت: «چه خوب کردید به شهر ما آمدید. اینجا ما تئاتر نداریم. تئاتر یکی از چیزهای خوب زندگی است، زندگی بدون تئاتر معنایی ندارد. اصلامن معتقدم که زندگی یعنی تئاتر.» همین طور که داشت فسنجان را روی پلویش خالی می کرد، پرسید: «راستی آقا، این تئاتر شما رنگی است یا سیاه وسفید؟» زندگی «گله وار» دوباره جای خود را در زندگی بشر باز کرده است. بشر عصر ماشین، شده است عین بشر عصر حجر. این را می توان دید و حس کرد. با دیدن گله آدم هایی که یکسان و یکنواخت در اتوبوس ها و متروها در حرکتند. در سینما می نشینند، در میدان های مسابقه هورا می کشند، پای تلویزیون ها میخکوب می مانند، آدم یاد قبیله های باستانی می افتد که یکپارچه مجذوب آیین های مرموز بودند. وقتی که در برابر پیام های مشترک واکنشی یکنواخت داشته باشی، وقتی که با آگاهی های مشترک خواب و خیال های یکسانی داشته باشی و بیم و امیدهای مشترک و جمعی، انگار که به عنوان یک فرد نیستی، مهره ای هستی در یک ماشین عظیم و عددی در میان اعداد. چگونه می توانی در این یکسانی عظیم به خود بیندیشی؟ راهی جز راه گله برگزینی بی آنکه انگشت نمای خلایق شده باشی؟
توضیحات : عمران صلاحی زندگینامه خودنوشتش در معرفی خود چنین میگوید: «نامم عمران است و فامیلم صلاحی. نام کوچکم را عمویم مراد انتخاب کرده است؛ از قرآن و سوره آل عمران. ترکها به من میگویند عیمران و فارسها گاهی با کسره و اکثرا با ضمه صدایم میکنند… هم اسفند ۲۵ در تهران متولد شدهام؛ چهارراه گمرک امیریه. البته نه وسط چهارراه، اگر چه گفتهاند خیرالامور اوسطها. و اما زندگی ادبی و هنری من. قدیمترین شعر و نوشتهای که از خودم پیدا کردهام، تاریخ پنجشنبه ۳۷/۱۱/۳۰ را دارد. برخلاف تصور خواننده، خیلی غمانگیز است.» او سپس به خاطرهی مرگ خواهرش و سرودن اولین شعرهایش برای او اشاره میکند. صلاحی پس از فراغت از تحصیل از دبیرستان وحید (تهران) در سال ۱۳۴۱ به همکاری با روزنامه توفیق پرداخت و همانجا با پرویز شاپور آشنا شد. سال ۱۳۴۷ چاپ اولین شعر نیمایی در مجله «خوشه» به سردبیری احمد شاملو را به همراه داشت. در سال ۱۳۴۹ کتاب «طنزآوران امروز ایران» را با همکاری بیژن اسدیپور منتشر کرد. سپس در سال ۱۳۵۲ به استخدام رادیو درآمد و تا سال ۱۳۷۵ که بازنشسته شد، به این همکاری ادامه داد. او همچنین سالها همکار شورای عالی ویرایش سازمان صداوسیما بود. «طنزآوران امروز ایران»، «گریه در آب»، «قطاری در مه»، «ایستگاه بین راه»، «پنجرهدن داش گلیر و آینا کیمی» (به زبان ترکی)، «حالا حکایت ماست»، «رؤیاهای مرد نیلوفری»، «شاید باور نکنید»، «یک لب و هزار خنده»، «آی نسیم سحری»، «ناگاه یک نگاه»، «ملانصرالدین»، «باران پنهان»، «از گلستان من ببر ورقی»، «هزار و یک آیینه»، «گزینهی اشعار» و «مرا به نام کوچکم صدا بزن» (گزینهی شعرها) از جمله آثار منتشر شدهی این شاعر طنزپرداز هستند.
توضیحات : کتاب زنبورک مجموعه ای از اطلاعات عمومی، سرگرمی های طنز، چیستان و لطیفه برای علاقه مندان به این آثار می باشد زنبورک می تواند ساعت ها شما را به خود مشغول کند
توضیحات : داستان «زوزههای زجرآور یک گوشی تلفن همراه» روایت مردی تنهاست که یکی از اعضای مهم یک شرکت مهم به شمار میآید که به بیگاری کشیدن از مهندسان جوان و جویای کار عادت کرده است تا اینکه… شاید بهتر باشد خودتان داستان مرد و مهندس جوان را بخوانید. داستانی که شاید رگههای طنزش بیشتر از رگههای جدیاش باشد. پس این داستان ۵۰ صفحهای را بخوانید و سعی کنید به این فکر کنید که دلتان به حال مرد بسوزد یا مهندس جوان.
توضیحات : صحنه یک بعد از ظهر در یکی از خیابانهای پطرزبورگ را نشان میدهد. در گوشهی سمت راست صحنه درب نیمه باز یک کافهی شبانه دیده میشود که زوجهایی که دست یکدیگر را گرفتهاند در آن رفت و آمد دارند. در وسط خیابان یک مغازهی بزرگ میوه فروشی است. و در گوشهی سمت راست یک در بسته که مشخص است یک آپارتمان تجاری است. مردی لاغر اندام با قدی متوسط و لباسهایی کاملا مرتب و فاخر با سبیلهایی نسبتا بلند و چرب شده از سمت چپ صحنه وارد میشود. بدون توجه به آدمهایی که در کافه رفت و آمد میکنند از جلوی آن رد میشود و جلوی میوه فروشی کمی مکث میکند... جن گیری به سبک روسی.
توضیحات : « ها کردن » چهار داستان است با مضمون های کم و بیش رایج زندگی شهری: خلا،بحران رابطه، بیگانگی و طبق معمول بسیاری از داستان های نوشته شده در اینسال ها، اختلافات و دعواهای زن و شوهری به علاوه مضمون های طنزآمیزی کهنویسنده برای این اختلاف ها و دعواها کوک کرده و از آنها تک مضراب هاییطنزآمیز ساخته است. «هوشمندزاده» در این مجموعه از رئالیسم رایج در اینگونه داستان ها فاصله گرفته و فرمی نامتعارف را برای روایت داستان های خودبرگزیده است: فرمی قطعه قطعه که راوی در هر قطعه آن گوشه یی از موقعیت خودو تقابلش با اطرافیان را آشکار کرده است. هرچند در نهایت، داستان ها بهرغم فرم نامتعارف خود، وجهی تازه و دیگرگونه را از این نوع زندگی کهداستان های «ها کردن» روایتگر آن است آشکار نمی کند. تضادهایی که در اینداستان ها از دل زندگی روزمره شهری سر برآورده اند آنچنان بدیهی هستند کهبه رغم فرم و لحن نامتعارف شان، به رغم همه بازی ها و پس و پیش کردن هایروایتی، از اینکه با کشف یک موقعیت تازه از دل این روابط روزمره خوانندهرا شگفت زده کنند بازمی مانند و بیشتر واضحات را دوباره توضیح می دهند، بیآنکه در این توضیح واضحات به نقطه یی حساس بزنند و نادیده یی را آشکارکنند. می توان از همان داستان اول مجموعه مثال های فراوان در اثبات اینحرف آورد. یکی مثلاً آنجا که راوی در حال تماشای فیلم است: «یک نفر بادوربینی که یک به علاوه هم وسطش است، بابایی را که ظاهراً آدم حسابی همهست دنبال می کند. طرف لابه لای جمعیت گم می شود. این یکی دراز کشیده کفپشت بام یک ساختمان بلند. عین خیالش هم نیست که لباسش قیری می شود یا نه.