توضیحات : شب از نیمه میگذشت. ابرهای سیاهی سرتاسر آسمان را فرا گرفته و غرش رعد و شراره برق، مستعد بودن هوا را برای باریدن اعلام می نمود. دیری نگذشته بود که باران با شدتی زیاد و قطراتی درشت شروع به باریدن نموده و در اندک مدتی طبقه نازکی از آب سطح زمین را پوشانید. اسبهای دلیجان مسافرتی که از قم بطرف تهران در حرکت بود بر اثر صدای رعد متوهم شده و با سرعت هر چه تمامتر بدویدن پرداخته بودند. چقدر مسافرت در این مواقع مخصوصاً در این وقت شب سخت و دشوار است. ولی با گرمای طاقت فرسای روزهای دراز تابستان مگر برای اشخاص مسافر حرکت ممکن است؟ چاره منحصر بفرد برای راحتی مسافرین حرکت در شباهنگام بوده ولی البته چنین شبهائی نیز پیش آمد می کند. مسافرین دلیجان که عبارت از یک زن و یک شوهر و یک مادر با دختر زیبای خود بودند. با توهم باین وضعیت هوا نگریسته و هر آن منتظر قطع شدن باران و باز شدن هوا بودند. سرعت دلیجان نیز بیشتر بر واهمه آنها میافزود. دخترک زیبا که گوئی تا بحال از تمام قضایا، غریدن رعد، زدن برق، آمدن باران و از همه اینها بیخبر بود ناگهان سر زیبای خود را که تا بحال پائین انداخته و بنقطه نامعلومی از کف دلیجان مینگریست بلند نموده و مادر خود را مخاطب قرار داده گفت:
توضیحات : هرگز رهایم مکن اثری از کازوئو ایشی گورو نویسنده ژاپنیالاصل است که با ترجمه سهیل سمی انتشار یافته. کتاب هرگز رهایم مکن آن طور که از عنوانش برمی آید جزو قصه های عاشقانه آبکی نیست. اصلا عاشقانه نیست گرچه از عشق حرف می زند اما عاشقانه حرف نمی زند. نویسنده؛ فضای داستان را به گونهای طراحی کرده که مخاطب ابتدا شک میکند به این که قهرمانان داستان آوای عشق را میشنوند یا آوای هنر را و یا هر دو را؟ از این رو «ایشی گورو» مخاطب را در یک بحران قرار میدهد که حل آن نیازمند داشتن دید و نگاهی فلسفی به مقوله زندگی است. لازم به ذکر است کتاب مذکور یکی از ۱۰۰۱ کتابی است که به گفته سایت آمازون قبل از مرگ باید خواند.
توضیحات : ماجرا از یک شب سرد اسفند ماه سال ١٣۵۴ شروع شد. بالاخره بعد از دو روز زحمت شبانه روزی, کار تزیین خونه و تدارک تولد تموم شد. درست چند ساعت قبل از جشن. من که حسابی خسته و کثیف شده بودم به امیر پسر داییم که که تولدش بود و این همه زحمت رو به خاطر جشن تولد اون کشیده بودم. گفتم: من میرم خونه. یه دوش میگیرم. لباسام رو عوض میکنم و بر میگردم. امیر با اصرار میگفت: تو خسته ای خب همین جا دوش بگیر لباس هم تا دلت بخواد میدونی که هست. من بهانه آوردم و بالاخره قانعش کردم که باید برم و برگردم. راستش اصل داستان مسئله کادویی بود که باید براش میگرفتم، به هر صورت خودمو به خونه رسوندم و بعد از یه دوش آبگرم که بهترین دوای خستگی من تو اون لحظه بود، لباس پوشیدم و آماده حرکت شدم …