توضیحات : سیاهی موتورسواری در انتهای سراب نقره ای رنگ پهنه دیده شد. سیاهی سوار و موتور درهم آمیخته بود که میان سراب و هرم رقصان گرما کج و معوج می شد و نزدیک می آمد و صدای تاپ تاپ موتورسیکلت در اثر چرخش باد کویر کم و زیاد می شد. سیاهی نزدیک شد و شکل گرفت و دیده شد. موتورسیکلت سایدکار دار آلمانی از زمان جنگ جهانی دوم بود. مردی با لباس خاکی رنگ و کلاه راننده های زره پوش به سر و نقاب دودی رنگ روی چشمانش با چهره ای آفتاب سوخته سوار بر موتور بود که آمد کنار بوته سفید خیلی بزرگی نگه داشت و موتور را خاموش کرد و گذاشت روی جک و پیاده شد و نقابش را بالا زد و به سایدکار موتورش نگاه انداخت. لاشه گورخری بزرگ با گردنی بریده در گودی آن فرو رفته بود. مرد موتور را دور زد و آمد کنار سایدکار، گوشهای گورخر را گرفت و کشید بالا، طوری که گردن بریده اش روی لبه آهنی افتاد و کله اش به طرف بیرون در معرض دید قرار گرفت. لبخند مغرورانه ای صورت پرچین و آفتاب سوخته اش را باز کرد. سیگاری به لب گرفت و آتش زد و حین پک زدن قدم زنان رفت پشت بوته بزرگ شاشید و آمد این طرف بوته و کش و قوسی به بدنش داد و اطراف را پایید…
توضیحات : شاید کمی عجیب و غیر واقعی به نظر برسد ولی بطور اتفاقی و دور از انتظار نوشته تایپ شده طولانی در چندین صفحه که بصورت باز لابلای وسایل جا مانده از مالک قبلی آپارتمانی که اخیرأ تهیه کرده بودم پیدا کردم .چون نوشته فوق باز و بصورت تایپ شده بود. احساس کردم نوشته ای از یک مقاله علمی یا متن یک داستان و حکایت باشد برای همین چند خطی از آن را همان جا مطالعه کردم . نوشته طولانی که از قرار معلوم صاحب آپارتمان برای همسر سابق خود نوشته بود .
با خواندن چند صفحه ای از آن با حکایت عجیب و پر ماجرای روبرو شدم . نامه دل نوشته پر از رنج و سختی شخصی بود که بعد از جدایی برای همسرش نوشته بود متوجه شدم آنها با وجود عشق و علاقه فراوانی که با هم داشتند بعد از ازدواج با سختی ها و ناملایمات زیادی مواجهه می شوند که هرگز نتواستند و یا نخواستند که مشکلات بوجود آمده را حل کنند این سختی ها چنان بوده که بعد از چند سال زندگی مشترک از همدیگر جدا شوند برای همین خیلی علاقمند شدم که نویسنده نامه را یافته وضمن تحویل آن اگر کاری از دستم بر آید برایشان انجام دهم با پیگیریهای فراوان موفق شدم با نویسنده نامه ملاقاتی داشته باشم .
او در مورد نامه اینگونه توضیح دادند .در آخرین ملاقاتی که باهمسر سابقم در همان منزل داشتیم نامه را به او تحویل دادم و لی اینطور به نظر می رسد که او بدون اینکه نگاهی به نامه بیندازد نامه را عمدأ همانجا جا گذاشته است .لازم است این نکته را بگویم که متن نامه دل نوشته ای از رنج و سختی های است که در مدت زندگی مشترک با همسر سابقم داشتم حالا که در دسترس شما قرار گرفته از جانب من اجازه دارید نامه را خوانده و نظر خودتان را که برایم ارزشمند خواهد بود بیان کنید . بعد از خواندن نامه که سخت تحت تاثیر سختی ها ومشکلاتی این زوج جوان قرار گرفته بودم مناسب دیدیم با همکاری و موافقت ایشان نامه را انتشار دهم
توضیحات : رویای برزخی روایتِ اشرافزادهی هنرمندی است که به علتِ تاراجِ همهی هستیاش بناگزیر به گفتهی خودش به شغلِ پُر مشقتِ باربری پرداخته است. خانهی او، هفت بیابان از شهر فاصله دارد؛ و همدماش، همسری است قوی هیکل، بهانهگیر و لیچارگو که مدام مانع فعالیتهای هنریاش میشود. راوی برای آنکه فرصتی داشته باشد تا به یگانه دلخوشیاش در زندگی، یعنی کوزهگری و نقاشی روی کوزه بپردازد، هر غروب که خسته از کار و دلچرکین از شهر و همشهریانش به خانه برمیگردد ناچار است قبل از شروع به کار با همسرش که (آینهی دق) نامیده میشود دعوای مفصلی داشته باشد. همین، باعث میشود تمرکز لازم را نداشته باشد و مدام در خلقِ آنچه در ذهن دارد ناکام بماند تا سرانجام روزی که زیرِ صندوقی بزرگ خم شده و مسافتی را میپیماید ناگهان (چشم سیاه) عشقِ گمشدهی دورانِ کودکیاش را بازیابد، آنهم در قطرهی لرزانِ عرقی بر مژگانش که لحظهای میپاید و بعد روی خاکفرشِ کوچه میچکد.
با تجلی چشمسیاه، راوی، صندوق را رها میکند و در غروبی که از شدتِ توفانِ شن تیره و تار شده است به خانه میشتابد و درحالی که با یک دست آینهیدق را که گلاویزش شده است از خود دور نگه میدارد، با دستِ دیگر به کوزهگری میپردازد. و پس از ساختن و قوام آوردنِ آن، نقشِ چشمسیاه را بر آن میزند تا پس از آفرینشِ اثری ناب و دلخواه، چشم سیاه که در روزگارِ کودکی راوی دور و دستنیافتنی مینموده است، یکباره جسمیت بیابد؛ قدم به زندگی او بگذارد و سرآغازی شود برای شکلگیری ماجراهایی متنوع و متحیر کننده. همهی وقایع این داستان با وجودِ تعدد و گستردگیشان در (یک آن) اتفاق میافتند؛ از یک منظر، لحظهی بینِ عبور از مرزِ بیست و یک به بیست و دو سالگی، و از زاویهای دیگر، نهاییترین دَمِ صد سالگی و در آستانهی ورود به صد و یک سالگیِ راوی. زمانی به اندازه یک پلک زدن که در ذهنِ شخصیتِ اصلی داستان کِش میآید و همهی آرزوها، محرومیتها، خاطرهها و ماجراهای سراسرِ عمر او را درخود میگنجاند. داستان بلندِ رویای برزخی به شیوهی (جریانِ سیالِ ذهن) نوشته شده است
توضیحات : شاید داستان این کتاب تا کنون اتفاق نیفتاده باشد؛ شاید. شاید هرگز هم به حقیقت نپیوندد؛ شاید. اما کسی چه می داند…، شاید هم روزی رخ بنماید. آدم های این داستان اگرچه در ذات خود، واقعی تر از هر واقعیتی هستند، اما شخصیت های مجازی یکداستانند. در این سرزمین نفس می کشند؛ در ما وجود دارند؛ و با ما زندگی می کنند. در این داستان و اما، جز زاییده ذهن نویسنده چیز دیگری نیستند. اگر بر حسب تصادف با نام و نشان خاصی منطبق شدند، یک رخداد ناخواسته، بی قصد و غرض، و تصادفی است؛ و دیگر هیچ. این کتاب یک رمان نیست. کتاب مشکل گشا هم نیست. البته سبک نوینی هم نیست. شاید یک داروی تلخ باشد؛ و البته شاید هم بی خاصیت. فقط برای آنکه کسی بتواند آن را بچشد، قدر یک بند انگشت چاشنی به آن اضافه شده.
توضیحات : شهر سنگی که جدیدا به چاپ رسیده است کتابی است داستانی که در مورد عوارض قرصهای روانگردان تحت عنوان قرص اکس یا که توسط دکتر رضا کشاورز نوشته شده است . این کتاب داستان جذاب شخصی است که پس از خوردن قرص اکس وارد دنیای دیگری شده که شبیه دنیای پس از مرگ است و پس از طی مراحلی به دنیای واقعی بر میگردد.