توضیحات : رمان باغ پدری قرار بود در دوران کرونا به چاپ برسد که با تصمیم ناشر بر آن شدیم در این روزگار سخت رایگان منتشرش کنیم شاید ما هم سهمی داشتیم در این روزها که طبیعت بیش از همیشه محتاج مهربانی ماست. این رمان به سفارش برادران اربابی و بر اساس واقعیت هایی تاریخی نگاشته شده است.
توضیحات : کتاب کوته فکران جامعه نوشته احسان کیانفرد، داستان زندگی فردی نابینا را به تصویر میکشد که به دلیل معلولیتش از همان دوران طفولیت از سوی خانواده طرد میشود، اما در آینده توان و قدرت خود را به رخ خانواده و جامعه میکشد.
جامعه به معنای گروه یا جمعی از انسانهاست که در کنار یکدیگر، در یک کشور، شهر، محله و یا یک خانه زندگی میکنند. تعبیر و تعریف هر کس از جامعه میتواند متفاوت باشد. جامعه را میشود به دیواری قطور و بلند تشبیه کنیم که از تعداد بسیار زیادی آجر تشکیل شده و استقامت خود را همواره داراست.
هر یک از آجرهای این دیوار بزرگ میتواند یکی از اعضای جامعه باشد. مثلاً میتواند یک سرباز وظیفه، یک پزشک، یک کارگر، یک سیاسی، یک فرهنگی، رئیس جمهور، حاکم و هر فردی که در این جامعه قرار دارد، باشد. جایگاه هر یک در این دیوارِ جامعه متفاوت است. مردم عادی همیشه در لایههای زیرین این دیوار قرار دارند و هر چقدر که مقام و رتبه انسانها بالاتر میرود جایگاه آجری آنها هم بالاتر میرود و در لایهای بالاتر قرار میگیرند…
توضیحات : سکوت و وحشت سراسر خانه را فراگرفته بود. دلهای افراد خانواده لبریز از اضطراب و درد بود. مادر در گوشه ای افتاده و آنچنان رنگ پریده بود که گویی بی هوش است. اقوامش اطراف او را گرفته بودند و او را دلداری می دادند. پدر غمزده و عصبانی به روی تختخوابش لمیده و در افکار پراکنده خود غوطه ور بود. عبدالحمید کودک یکساله در گهواره اش خوابیده و بی آنکه گرفتاری های پدر و مادرش را احساس کند، با گوشه پیراهنش بازی می کرد و لبخند نمکینی به لب داشت. عبدالحمید از شعله ها و شراره های اضطراب و التهابی که خانواده اش را دربرگرفته بود، کاملا بی خبر بود. یکی از خویشاوندان اتاقها را جستجو می کرد تا لباسها و اسباب بازیهای عمار را که سه روز قبل گم شده بود، جمع آوری کند و آنها را دور از چشم پدر و مادرش پنهان نماید. این گوشه ای از زندگی خانواده مراد بود. عمار فرزند چهار ساله مراد مفقود شده و با همه کوشش هایی که برای یافتن وی به عمل آمده بود، نتیجه ای نبخشیده لذا اندوه، درد، گریه و دلهره از همه سوی جان و قلب افراد خانواده را می خورد…
توضیحات : مراد وارد شد. در کافه را پشت سرش بست. سوز و سرما ماند همانجا، پشت در، توی خیابان. اولین صندلی خالی را که گیر آورد چسبید و نشست. یک میز کوچک با دو صندلی، خیلی نزدیک به در ورودی. کافه حسابی شلوغ بود. صاحب کافه از همان دور چاق سلامتی گرمی با مراد کرد. مراد در حالیکه حال درست و درمانی نداشت، سعی کرد گرم بگیرد. صاحب کافه هم سن و سال خود مراد بود. نزدیک آمد و در حالیکه دستانش را با پشت شلوارش پاک میکرد به مراد تسلیت گفت: – خدا رحمت کنه حاج خانم رو… مراد جواب داد: – ممنون ممنون علی جان، چهلم هم تمام شد رفت… صاحب کافه دستی به پشت مراد زد و دور شد. سرش حسابی شلوغ بود. مراد به دور و بر نگاهی انداخت، چند نفر دیگر راهم شناخت، سری تکان داد. همه از سرما هجوم آورده بودند تا یک فنجان چای یا قهوه گرم بنوشند. حالش از قهوه بهم میخورد. بخصوص اگر قهوه تلخ باشد.
توضیحات : آن روز عصر، مهتاب چون به خانه رسید پریشان خاطر بود حواس درستی نداشت به اتاق نشیمن رفت به مریم سلام گفت و جواب گرفت مانند هر روز خواهر را بوسید سر بر سینه اش گذاشت، مریم موهای او را نوازش کرد، سرش را به سینه فشرد، پیشانیش را عاشقانه بوسید و از حال و کار درسیش جویا شد. مهتاب با بی حواسی جوابی به مریم داد سپس از جا برخاست به اتاقش رفت و تا هنگام صرف شام بیرون نیامد. مریم هم به تصور اینکه مهتاب تکالیف درسیش را انجام میدهد پاپی او نشد در حالی که مهتاب به پشت روی بستر دراز کشیده بود و متفکرانه سقف اتاق را مینگریست.
توضیحات : نویسنده کتاب «پاییز را فراموش کن» در بیشتر جاهای داستان به ناعادلانه بودن شرایط زندگی اشاره می کند و از زخمهای صحبت میکند که در بعضی از قهرمانان داستان به دمل چرکین تبدیل شده و تا این دمل چرکین خوب شود نیاز به زمان دارد. پوریا به دلیل فشارهای روحی و روانی ناشی از مرگ مادر و اتهام پدر به او بابت مرگ عمدی زنش، تصمیم میگیرد دو سال خدمت سربازی را به صورت داوطلبانه برای طبابت به یکی از روستاهای محروم لرستان برود. و در این روستا با عمو چگینی و نوهاش روژان آشنا میشود که از خدمههای درمانگاه میباشد. و متوجه میشود که اهالی بنا به دلایلی روژان را شوم میداند و از او فرار میکنند. پوریا فکر میکنند که باید به روژان کمک کند، زیرا تا حدودی مشکل روژان را هم مثل مشکل خودش میداند چون او هم مانند پوریا از طرف عدهای رانده شدهاند. بنابراین به فکر تقویت نقاط قوت روژان میافتد و او را به عنوان دستیار خود در درمانگاه میپذیرد تا …
توضیحات : بعد از راضی شدن خبرچین یا همون جنی که با راوی سر و سرّی داشت، اولین حکایت مربوط به کرامت شد. جنگلبان بود و بعد مسافت تا ُپست جنگلبانی باعث می شد تا جیره و مواجب شو دو ماه یک بار بگیره؛ از این رو آفتاب نزده راهی شد. به ُپست رسید. پست بان پس از مقدمه چینی، توبیخ نامه ای که از مرکز ارسال شده بود را به وی داد. کرامت از مفاد نامه ی سراسر از دروغ و افترا مطلع گشت. غر زد و سرگردان و واله پس از دیدن الیاس و قرض گرفتن و تسویه با بقال و خراز، دست از پا درازتر به کلبه اش برگشت. بچه هایش انتظار داشتند تا پدر را با دستان پر ببینند. از پس اون همه افکار غلط تموم تنش دم بدم گُر می گرفت؛ نمی دونست دردشو به کی بگه که درمونش کنه. فردای آنروز قصد کرد بره شهر واسه گرفتن حقش، این شد که به برادر زنش پیغام داد تا در غیابش از سر و همسرش مراقبت کنه. چند روز بعد بجای محمد عبدل اومد و از بلایای مشابهی که سر پدرش (برادر زن کرامت) اومده بود، تعریف کرد.
توضیحات : یک پروفسور باستانشناس ایرانی به نام سپهر آزموده که فردی دانشگراست و با دوستانش در جهت گسترش دانش در کل جهان هم قسم شده است، در جریان یکی از تحقیقات خود در منطقه جنوب شرق ایران، کتیبه کوچکِ منحصرِ به فردِ عجیبی مربوط به یکی از شکاف های تاریخی و قومی یکتاپرست پیدا می کند که به خاطر اهمیت زیاد، آن را پنهان می نماید. سپهر در ویلایی در شمال ایران به همراه خواهر زاده اش پیمان صولت رامی در حال زندگی است که یک انگلیسی به نام جاناتان ساموئل کینگ که او هم از کتیبه و توان خارق العاده آن از فرزام چیزهایی شنیده است و یک همکار به نام کامرانی، به طور اتفاقی مکان زندگی سپهر را پیدا می کند و به سراغ او می آید. پس از برخورد نخست و این که متوجه می شود او به طور کامل حافظه اش را از دست داده تصمیم می گیرد که با پیمان که او هم فردی تحصیل کرده است ارتباط برقرار کند. پیمان به دلیل فعالیت های علمی خود یک آزمایشگاه کوچک در ویلا و یک گروه علمی به نام گروه سامان تشکیل داده در حال پژوهش های علمی است. جان به پیمان پیشنهاد می دهد که سپهر را تحت نظارت پزشکان خارجی مداوا کنند که او قبول نمی کند. پیمان برای یک مسابقه علمی در زمینه هوش مصنوعی و رباتیک به ژاپن می رود اما در آن جا دچار مشکلاتی می شود که او را از شرکت در مسابقه دور می کند و …
توضیحات : آن هنگام که عصای تارتاروس انتخاب میکند، از میان بازماندههای دو قوم باستانی، آخرین پیشگویی اولین پیشگو به حقیقت میپیوندد. سرنوشت تغییر میکند و دروازههای آینده به روی محارم بسته میشوند. حقیقتی تلخ شکل میگیرد، و حقیقت تازه میشود. در آن دم که خود را در دنیایی ناشناخته میبیند، دنیایی پر از شگفتی و خیال که در آن هر کاری ممکن است، به واسطه قدرتی ناخواسته، قدرتی را میدزدد. در آن دم، تقدیر همگان عوض میشود؛ سیاهی از اعماق بیدار و …
توضیحات : جادوی آویژگی یک رمان عاشقانه و نوشته مهدی زارع میباشد. نویسنده سعی کرده تمامی شخصیت ها و فضا سازی ها برای خواننده قابل درک باشد و از جملات ساده و روان استفاده کند. آویژه در لغت به معنی خالص و پاگیزه است.
توضیحات : رمان هنری هیل، یک رمان دنبال دار است که فعلا جلد اول آن با نام “هنری هیل و دژ چارلی” از انتشارات دانش منتشر شده و در بیست و پنجمین نمایشگاه بین المللی کتاب حضور داشته است. این کتاب بر خلاف اسمش که آدم را یاد رمانای تخیلی فانتزی خارجی می ندازد ولی نویسندش یه دانشجوی ایرانی است. واقعا این داستان دو تا راوی دارد ( این موضوع خواننده را خیلی غافل گیر می کرد ) ما این کتاب رو به شما پیشنهاد میدیم که بخوانید. به نظر خیلی ها این رمان تنهاترین و بهترین رمان تخیلی فانتزی ایرانی هست .
توضیحات : رمان احتمالا گم شده ام، عنوان رمانی است از سارا سالار که اولین رمان این نویسنده می باشد. احتمالا گم شده ام به ظاهر روایتی متفاوت از دوستی ای متفاوت میان دو دختر زاهدانی است . دوستی دو دختری که مسیر زندگیشان درست بر خلاف یکدیگر است . یکی سرخوش و شاد و بازیگوش است و دیگری درگیر با هنجارهای جامعه خود – جامعه ای که در آن زندگی می کند – که قصه از زبان او حکایت می شود .