توضیحات : ساعت تقریبا ۹ صبح بود که ننه زری کلفت خانه در اتاق خواب خانم و آقا را زد و گفت: خانوم جون ساعت نُهِ.
اما خانم بیدار نشد. ننه زری که اخلاق گند خانومشو میدونست، چند دقیقه صبر کرد و دوباره تصمیم گرفت که در بزند. این دفعه کمی محکمتر در زد و گفت: خانوم جون نمی خواین پاشین؟ ساعت نُهِ.
که یکدفعه در اتاق باز شد و خانوم که از زور خواب چشمانش پف کرده بود، داد زد: بیشعور مگه تو آدم نیستی؟ چند دفعه بهت بگم منو تا ساعت ۱۰ حق نداری بیدار کنی؟
ننه زری که بیچاره از ترس دست و پایش می لرزید گفت:
خانوم جون به خدا دیشب آقا گفتن که صبح زود ما رو بیدار کن میخوایم بریم خرید. به خدا خودشون گفتن.
از سروصدای اینها آقا از خواب بیدار شد و در حالیکه خمیازه می کشید گفت:
چیه؟ دوباره چه خبره؟
که ننه زری زد زیر گریه و گفت:
آخه آقاجون من چه تقصیری دارم؟ مگه خودتون دیشب به من نگفتین فردا صبح زود ما رو بیدار کن می خوایم…
آقا تازه فهمید چی شده و با خنده گفت:
آره راستی یادم اومد. عزیزم ولش کن دیگه. عجب حوصله ای داری.
توضیحات : مردی که میخندد رمانی از ویکتور ماری هوگو، شاعر و نویسنده فرانسوی، که در ۱۸۶۹ منتشر شد. این اثر که در آخرین دوره از جلای وطن نویسنده در بروکسل نوشته شد، مانند بینوایان، بازتاب دغدغههای اجتماعی است که ویکتور هوگو را مرد سیاست میکرد و بازتاب شور و اشتیاقی است که هم سادهدلانه است و هم پرحرارت. مردی که میخندد شاید شاخصترین رمان ویکتور هوگو باشد؛ رمانی که میل او به نقیض روشنتر از هروقت دیگری در خدمت عقیده در آمده است. یک معرکهگیرِ فیلسوف، یک هیولا با روح درخشان، یک دختر یتیم نابینا با معصومیتی خارقالعاده، یک دوشس منحرف، قهرمانان این رماناند. ماجرا در انگلستان و در زمان ملکه آنا، رخ میدهد. یک خانه به دوش عجیب، به نام اورسوس که مردمگریزی خوشقلب است، با گاری و خرس خود درهرجایی پرسه میزند. او با دو کودک رها شده برخورد میکند: یکی که به دست «کومپراچیکو» ها معلول شده است و بر صورتش نشانی از یک لبخند دائمی نقش بسته است، و همراهش که دختری نابیناست. اورسوس آن دو را نزد خود نگاه میدارد و مدتی بعد به همراه آنان نوعی گروه تقلید ایجاد میکند.
گوینپلین با صورت ناهنجارش بسیار زود به شهرت میرسد و دئا همراه شاد او برصحنه است: دو جوان با محبت بسیار یکدیگر را دوست میدارند. باری، چنین پیش میآید که در لندن متوجه میشوند گوینپلین همان بارون کلانچارلی و عضو عالیرتبه سلطنتی است که در گذشته او را از خانوادهاش ربوده بودند. پس عنوانها و حقوقش را به او تفویض میکنند. اورسوس که گمان میکند او مرده است، بیهوده میکوشد غیبتش را از دئا پنهان دارد. در این بین، گوینپلین به مجلس لردها وارد شده است. در آنجا، مدافع بینوایانی میشود که تمام زندگیاش در میانشان گذشته است. با چنان شوری سخن میگوید که اختیار از کف میدهد و در پایان سخنانش، به هق هق میافتد. او دیگر به نقص خود نمیاندیشد، اما لردها میبینند که گریههایش به خندهای منقبض تبدیل میشود.
در نهایت حیرت، همه اعضای مجلس پوزخند میزنند. قهرمان ماجرا در حالیکه سرگشته از نفرت است میگریزد. دیگر تنها به آن میاندیشد که در کشتی به اورسوس و دئا بپیوندد و با آنها برود. افسوس که دیر میرسد. دئا، شکسته از درد مرده انگاشتن او، در میان دستانش جان میسپارد. گوینپلین که تسلایی نمییابد، سرانجام خود را غرق میکند. توصیف انگلستان قدیم اوایل قرن هجدهم با قدرت صورت گرفته است؛ خشونت مردم تحت پوشش ظرافت مغرورانه جامعه انفجار مییابد. زنده بودن این اثر ناشی از صحنهپردازی خشن است، اما خشنتر از آنکه بتواند نظریههای اجتماعی را جمع آورد و به این درام امکان دهد تا به عمقی دست یابد که میتوانست شخصیتها را واقعی سازد.
توضیحات : این رمان، در زمان انتشارش، از دو منظر قابل توجه بود؛ نخست اینکه کریستی، بعد از مدتها، به سوی روایت اول شخص، باز میگردد و داستان ماجراجوییهای هرکول پوآرو را بدین گونه روایت میکند. دلیل دوم این است که پوآرو در این اثر، هیچگاه به صحنه جرم نمیآید و با شاهدان ماجرا برخوردی ندارد. وی معتقد است این معما، به گونهای است که تنها باید با تفکر بدان پاسخ داد. داستان این کتاب از جایی آغاز میشود که یکی از شخصیتهای اصلی داستان، به نام شیلا، با جسدی روبهرو میشود و از ترس به خیابان فرار میکند. در همانجا است که با مرد جوان غریبهای مواجه میشود و او نقشی کلیدی در تحقیقات بعدی، پیرامون این قتل ایفا میکند. در بخشی از این داستان میخوانیم: «شیلا لبخند کمجانی زد و رفت نزدیک کاناپه. یکباره ایستاد و عقب رفت. مردی کف اتاق افتاده بود. چشمانش نیمهباز و بیفروغ بود. لکه قرمزی روی کت خاکستریاش دیده میشد. شیلا ناخواسته خم شد. دست گذاشت روی گونههای مرد. یخ بود. دستهایش هم همینطور. دست کشید روی لکه کتش و بعد دستش را با وحشت عقب کشید. در همین موقع صدای در حیاط را شنید… در باز شد و زنی مسن و قد بلند آمد تو… شیلا صدای خفهای از خود بیرون داد. چیزی شبیه به خرخر. زن آمد نزدیکتر و با صدای بلند گفت: کسی اینجاست؟ زن آمد کنارش و صدای شیلا برید. بعد جیغ زد: ـ نه، نه. مواظب باش. لگدش کردی… بیا این طرف… مرده.» در این داستان، بیش از بیست شخصیت حضور دارند. با اقتباس از این داستان فیلمی سینمایی نیز ساخته شده که کارگردان اثر، تغییراتی جزیی در متن داستان ایجاد کرده بود.
توضیحات : مل بیکرزفلد مدیر فرودگاه بینالمللی و پر ترافیک لینکلن است که گرفتار کولاک شدید برف شده و تمام تلاش خود را میکند تا فرودگاهش بر روی پروازها بسته نشود. کاپیتان ورنون دمرست شوهر خواهر مل است که با او درگیری داشته و دو مرد روابط خوبی با یکدیگر ندارند. همان شب قرار است که کاپیتان دمرست به طور آزمایشی با پروازه شمارهٔ ۲ هواپیمایی ترنس گلوبال به مقصد ایتالیا پرواز نماید تا گواهینامهٔ بالاتر خلبانی خود را دریافت دارد. در بین مسافران هواپیما یک مقاطعهکار بازنشسته به نام گوئررو نیز هست که کیف کوچکی را با خود حمل میکند. او که تمام دارایی باقی ماندهٔ خود را صرف بیمه کردن خویش نموده است امید دارد تا با مرگش تمام حق بیمهٔ عمرش به همسرش برسد و به همین منظور میخواهد که هواپیما را منفجر کند. اما پس از پرواز هواپیما نقشهاش برملا شده و در حین کشمکش برای گرفتن کیف حاوی بمب از او ضامن آن رها شده و بمب منفجر میشود. گوئررو به خارج از هواپیما کشیده میشود و هواپیما که دچار آسیب شدید شده، چارهای جز فرود اضطراری در فرودگاه برف گرفتهٔ مل را ندارد. اما تنها باند موجود فرودگاه به سبب خارج شدن و گیر کردن هواپیمای دیگری در گل و شل بسته شده و تلاشها برای بازکردن آن بی نتیجه ماندهاست. سرانجام جو پترونی لحظهای پیش از فرود پرواز شمارهٔ ۲ موفق به حرکت دادن هواپیمای در گل گیرکرده شده و بوئینگ ۷۰۷ ترنس گلوبال موفق به فرود میشود.
توضیحات : آیریش داستان نویس امریکایی در سال ۱۹۰۳ بدنیا آمد. وی دارای داستانهایی چون کابوس،پسرکی در تعقیب طبهکار،عروس سیاهپوش،پنجره رو به حیاط ،پری دریائی میسیسیپی و نردبان خطر میباشد. این نویسنده در سال ۱۹۶۸ درگذشت. برخی از آثار آیریش توسط فیلم سازان بزرگ دنیا به روی صحنه رفته اند. تروفودر ۱۹۶۷ مصاحبهای با آلفرد هیچکاک انجام داد و آن را به صورت کتاب منتشر کرد و در آن احترام عمیقش را به هیچکاک نشان داد. در ادامه همین دلبستگی بود که تروفو دو فیلم بعدی خود را مستقیماً با الهام از هیچکاک ساخت: “عروس سیاه پوش” به سال ۱۹۶۷، که افسانهای تعلیقدار از انتقام است که در آن ژان مورو پنج مرد را، که در قتل تصادفی شوهرش در شب عروسی دست داشتند، تعقیب میکند و با بیرحمی آنها را میکشد. این فیلم اقتباسی از رمان ویلیام آیریش است. هیچکاک “پنجره رو به حیاط ” آیریش را به سال ۱۹۵۴ به فیلم تبدیل کرد. “عروس سیاهپوش” یک الگوبرداری دقیق و کتابی است از آثار هیچکاک و فیلم دوم، “پری دریائی میسیسیپی” به سال ۱۹۶۹، نیز از رمان ویلیام آیریش اقتباس شده است. تروفو این فیلم را به ژان رنوار تقدیم کرده و در آن اشارههایی به فیلمهای رنوار دارد.
توضیحات : خورشید همچنان میدرخشد نام یک کتاب ادبی است که توسط ارنست همینگوی، نویسندهٔ اهل ایالات متحده آمریکا نوشته شدهاست. این کتاب یکی از آثار مشهور ادبی جهان است. محور داستان، مسافرت گروهی آمریکایی و انگلیسی مقیم فرانسه از “نسل گمشده” به اسپانیا برای دیدن فستیوال گاوبازی پامپلونا میباشد. راوی داستان مردیست که به خاطر زخمی از دوران جنگ جهانی اول عقیم شدهاست. بکسوری یهودی و مردی ثروتمند از اعضای دیگر گروهند. وجود زنی جذاب در این گروه، عامل ایجاد رقابت و درگیری بین اعضای گروه میشود. همینگوی از این درگیری استفاده میکند تا نگاهی عمیقتر به مسایلی مانند عشق، مرگ، زندگی و علایق مردانه بیاندازد. این کتاب از پر فروشترین و مهمترین آثار همینگوی محسوب میشود. در سال ۱۹۸۳، روزنامه نیویورک تایمز گزارش کرد که این کتاب از سال ۱۹۲۶ تا آن سال، همه ساله تجدید چاپ می شدهاست. چاپ این کتاب در ایران مربوط به سال ۱۳۶۳ میباشد.
توضیحات : مرد زمینی تصمیم خود را گرفت. مقدمات این تصمیم گیری خیلی آهسته فراهم شده و توسعه یافته بود، ولی بالاخره به نتیجه رسید. از وقتی که او عرشه راحت سفینه خود و آن سردی و تاریکی آرام بخش فضا را ترک کرده بود هفته ها می گذشت. در اصل، او قصد داشت یک گزارش فوری به دفتر محلی اداره آنالیز فضای میان ستاره ای تحویل داده و فوراً به فضا بازگردد. در عوض او را اینجا نگهداشته بودند. اینجا تقریبا شبیه به یک زندان بود. او چای خود را نوشید و به مردی که سر میز نشسته بود نگاه کرد، و گفت، من بیش از این توقف نمی کنم. و…
توضیحات : کتاب طلای خدایان چهارمین اثر دکتر اریش آنتون پاول فون دنیکن (Erich Anton Paul von Däniken) نویسنده کتاب های نظریات فضانوردی باستانی است که در سال ۱۹۷۲ به چاپ رسید. اریش فون دنیکن ۱۴ آوریل ۱۹۳۵ در زوفینگن سوئیس متولد شد. او فارغ التحصیل کالج اس تی مایکل در فرایبورگ است. اولین اثر فون دنیکن ارابه خدایان بود که پرفروشترین کتاب در آلمان و آمریکا بود و بعدها در ۳۸ کشور دیگر نیز چاپ این کتاب با استقبال فراوانی روبرو شد . نظریات وی در این کتاب باعث شد تا وی را پدر نظریات فضانوردی باستانی لقب بدهند. او ۲۶ کتاب مختلف نوشتهاست که به ۲۰ زبان زنده دنیا ترجمه شدهاست و حدود ۶۰ میلیون جلد از آنها در سراسر جهان بفروش رفتهاست.
توضیحات : اِما نام رمانی از جین آستن است که درباره عشقی سو تعبیر شده، نوشته شده است. این رمان ابتدا در دسامبر ۱۸۱۵ میلادی (برابر با آذر یا دی ۱۱۹۴ شمسی خورشیدی) منتشر شد. مانند سایر رمانهایش، آستن در این داستان هم به دغدغهها و مسائل زندگی زنان در دوره جورجی انگلستان میپردازد. قبل از نوشتن داستان آستن نوشت «میخواهم قهرمان زنی بیاورم که هیچ کس غیر از خودم خیلی دوستش نخواهد داشت». در اولین خط داستان، شخصیت اسمی رمان را اینگونه معرفی میکند: «اما وودهاوس، شیک، باهوش و ثروتمند». البته اما به نوعی لوس است، خودش را در روابط خیلی دست بالا میگیرد، از خطرات مداخله در امور دیگران غافل است و رفتار دیگران را نیز سو تعبیر میکند.
توضیحات : کالیگولا نام امپراتوری است که در سال ۳۸ پس از میلاد در رم حکومت می کرد. زندگی این امپراتور پس از مرگ خواهر و معشوقه اش در وسیلا کاملا تغییر می کند. کالیگولا همچنین عنوان نمایشنامه ای است که آلبر کامو آن را براساس داستان این امپراتور به رشته تحریر درآورد. براساس آنچه در نمایشنامه آمده سرگذشت کالیگولا کاملا متکی بر اسناد تاریخی است