توضیحات : سیاهی موتورسواری در انتهای سراب نقره ای رنگ پهنه دیده شد. سیاهی سوار و موتور درهم آمیخته بود که میان سراب و هرم رقصان گرما کج و معوج می شد و نزدیک می آمد و صدای تاپ تاپ موتورسیکلت در اثر چرخش باد کویر کم و زیاد می شد. سیاهی نزدیک شد و شکل گرفت و دیده شد. موتورسیکلت سایدکار دار آلمانی از زمان جنگ جهانی دوم بود. مردی با لباس خاکی رنگ و کلاه راننده های زره پوش به سر و نقاب دودی رنگ روی چشمانش با چهره ای آفتاب سوخته سوار بر موتور بود که آمد کنار بوته سفید خیلی بزرگی نگه داشت و موتور را خاموش کرد و گذاشت روی جک و پیاده شد و نقابش را بالا زد و به سایدکار موتورش نگاه انداخت. لاشه گورخری بزرگ با گردنی بریده در گودی آن فرو رفته بود. مرد موتور را دور زد و آمد کنار سایدکار، گوشهای گورخر را گرفت و کشید بالا، طوری که گردن بریده اش روی لبه آهنی افتاد و کله اش به طرف بیرون در معرض دید قرار گرفت. لبخند مغرورانه ای صورت پرچین و آفتاب سوخته اش را باز کرد. سیگاری به لب گرفت و آتش زد و حین پک زدن قدم زنان رفت پشت بوته بزرگ شاشید و آمد این طرف بوته و کش و قوسی به بدنش داد و اطراف را پایید…