توضیحات : نش هیچوقت دلش نمی خواست در هوای طوفانی با کشتی مسافرت کند. اگر هم مجبور میشد تا مفصد اخمهایش تو هم می رفت و ناراحتی می کشید. کسانیکه در حیدرپاشا زندگی می کنند، مجبورند کشتی سوار شوند چون از راه حشکی ارتباط دو قسمت شهر قطع شده است. اکثر مردم حیدرپاشا هم محل کسب و کارشان در استانبول است. بهمین جهت مجبورند مرتب با کشتی در رفت و آمد باشند. زن و شوهر یکروز طوفانی توی استانبول کار داشتند. اعصاب زن خیلی خراب شده بود…
آنچه در این کتاب می خوانید:
زن بهانه گیر / آدم پرکار / کنسرت گریه برای زن حامله / تامین مسکن / سگ اصیل / وقاحت هم حدی دارد / در یک روز / عافیت باشه / حروف الفباء / هر کس خوبتر بدود برنده است / میز یک کارمند / باران آمد اینطور شد / داستان صندلی