توضیحات : این کتاب خاطرات امیر عباس هویدا می باشد که در سالنامه «دنیا» نوروز ۱۳۴۵ به نوشته خودش به چاپ رسیده است و شامل خاطرات زیر می باشد:
توضیحات : این کتاب اثر دکتر همایون کاتوزیان که به بررسی طنزهای هدایت در کتابهای «علویه خانم»، «حاجی آقا»، «توپ مرواری» و «نامههای هدایت به شهید نورائی» پرداخته است. این کتاب از ۹ فصل تشکیل شده، که «دربارهی طنز»، «طنز دورهی هدایت»، «مقولهی ادبی طنزینه»، «طنز و طنزینه در آثار هدایت»، «طنزنامههای هدایت»، «علویه خانم و ولنگاریهای دیگر»، «حاجی آقا و توپ مرواری»، «نامههای هدایت» و «نامههای هدایت به شهید نورائی» اسامی این ۹ فصل است.
کتاب «طنز و طنزینه هدایت» در سال ۱۹۹۵ در تهران حروفچینی و در انگلستان غلطگیری شد، ولی در تهران مجوز انتشار نیافت. در سال ۲۰۰۳، که سده هدایت بود، فرصتی پیش آمد تا نشر آرش آن را در سوئد چاپ کند. این کتاب اگر چه چاپ شد، انتشار وسیع نیافت و در عمل به محاق فراموشی افتاد. در بخشی از این کتاب میخوانیم: «هدایت یکی از استادان طنز در ادبیات فارسی قرن بیستم میلادی است و طنز او، در انواع و اقسامی که دارد، آکنده از انگیزههای درونی و از جمله خشم نویسنده است. این خشمی است انگیخته از خشونتهای خارجی، از اُملیها و عقبماندگیهای اجتماعی، از تحجرهای ادبی، از زورگوییهای سیاسی، از تحقیر و استخفافی که در اجتماعی و ادبیات نسبت به خود میبیند و دست آخر، از خود و نفرتی که نسبت به کمبودهای خود حس میکند.»
محمدعلی همایون کاتوزیان که در ایران وی را به نام همایون کاتوزیان و در خارج از ایران به نام هما کاتوزیان نیز میشناسند، اقتصاددان، تاریخنگار، کاوشگر علوم سیاسی و منتقد ادبی است. او به طور همزمان مطالعاتش را در زمینه تاریخ و ادبیات ایران تا سطح پیشرفته آکادمیک ادامه دادهاست و نتایج این مطالعات را میتوان در تنوع آثار چاپ شده او دید. تا کنون از او بیش از هفت کتاب در زمینه تاریخ و ادبیات ایران به زبان انگلیسی به چاپ رسیده است. «تجارت بینالملل»، «خاطرات سیاسی خلیل ملکی»، «صادق هدایت و مرگ نویسنده»، «صادق هدایت، زندگی و افسانه یک نویسنده ایرانی»، «مصدق و مبارزه برای قدرت در ایران»، «نقدی بر بوف کور هدایت» و «سعدی، شاعر عشق و زندگی» اسامی برخی آثار منتشر شده اوست.
توضیحات : دکتر شین پرتو با نام اصلی علی شیرازپور پرتو (زاده ۲ دی ۱۲۸۶ کنگاور – درگذشته ۱۳۷۶) شاعر، نویسنده و زبانشناس معاصر ایرانی بود که در آثار خود به رد بدیها و پلیدیها میپرداخت و زندگی را ستایش مینمود. وی پدر مازیار پرتو (کارگردان و مدیر فیلمبرداری)، و پدر بزرگ ویشکا آسایش (بازیگر و طراح صحنه) بود. شین پرتو بعضی داستانهای تاریخی را به نثری شاعرانه نوشته. کارهای او را آن زمان، نوعی غزل منثور میدانستند. صادق هدایت دوست نزدیک وی بوده و حتی به دعوت دکتر پرتو است که به هندوستان میرود و در آنجا مدت مدیدی میهمان خانواده وی میماند. صادق هدایت انیران را با همکاری علوی و شین پرتو نوشته است. کتاب آخرین پیکار وی شامل ۱۴ داستان کوتاه میباشد.
توضیحات : تسلط نفیسی به تاریخ و ادبیات ایران، باعث شده بود تا آثار تازه و پژوهشی پدیدآورد و تعداد بسیاری از متنهای منثور و منظوم فارسی را به شیوهای علمی منتشر کند و از گمنامی بیرون آورد. کتابخانه شخصی و کممانندی که به مرور زمان فراهم ساخته بود به او این امکان را میداد که به مهمترین مآخذ تاریخی و ادبی دسترسی داشته باشد. دکتر صادق رضازاده شفق دربارهٔ سعید نفیسی مینویسد:
«من در تمام مدت شناسایی او حیران کار و کوشش او بودم. میتوانم بگویم که در همه عمر مردی در کتابدوستی و مطالعه و فراواننویسی و کنجکاوی ادبی مانند او ندیدم… در عین فراواننویسی تندنویس هم بود و اگر قلم برمیداشت مدتی نگذشته مقالهای وافی و مطالبی کافی به رشته تحریر میکشید… در هر صورت این گونه ثمربخشی حیرتآور از نفیسی عجب نیست و در این کار هیچیک از نویسندگان و مؤلفان زمان ما به پایه او نمیرسد و باید او را از حیث تعداد آثار با امثال یاقوت حموی یا ابوعلی سینا یا غزالی، و از متأخرین با مؤلف ناسخالتواریخ مقایسه کرد… تندنویسی او خود استعداد نادری بود که من در همه عمر بر او ثانی ندیدم. قلم در لای انگشتان باریک او ساز سیال و سیار و منبع فیاضی بود که ایست نداشت و اگر آغاز به نوشتن میکرد ساعتی نمیگذشت که ستونها و صحیفههایی مشحون از عبارات شایان و فارسی استوار روان روی میز تحریر پخش میگشت و شخص آنچه را که سحر قلم عنوان دادهاند به چشم میدید.»
توضیحات : “مسخ” تنها رمان و مشهورترین اثر فرانتس کافکا است که در پائیز ۱۹۱۲ نوشته شده و در اکتبر ۱۹۱۵ به چاپ رسیده است. ولادیمیر ناباکوف در مورد این داستان گفته است: «اگر کسی ‘مسخ’ کافکا را چیزی بیش از یک خیال پردازی حشرهشناسانه بداند به او تبریک میگویم چون به صف خوانندگان خوب و بزرگ پیوسته است.» لحن کافکا روشن و دقیق و رسمی در تضادی حیرت انگیز با موضوع کابوس وار داستان دارد؛ او در “مسخ” تنهایی بشر و سرگشتگی و گسیختگیش را از جامعه پرآشوب نشان میدهد.
مسخ سر گذشت انسانیست که تا وقتی میتوانست فردی مثمر ثمر برای خانواده خود باشد و در رفع نیازهای آنان بکوشد، برای آنان عزیز و دوست داشتنی است. اما همین که به دلایلی دچار از کار افتادگی می گردد و دیگر قادر تامین مایحتاج خانواده نیست، نه تنها عزت و احترام خود را از دست میدهد بلکه به مرور به موجودی بیمصرف، مورد تنفر خانواده و حتی مضر تنزل پیدا می کند. این خانواده سمبل جامعهایست که نسبت به افراد ضعیف و ناتوان بیرحم است و آنها را مضر و مخل برای خود میبینند و از انسانهایی فرصت انجام کوچکترین کارها را دریغ میکند که شاید بتوانند منشا کارهای بزرگ در آینده شوند. انسان رمان مسخ انسانیست که جامعه او را طرد کرده و او ناخواسته به گوشه تنهایی پناه برده و بدون اینکه آزاری برای دیگران و جامعه داشته باشد، جامعه قادر به تحمل موجود بیآزاری چون او نیست. هر لحظه زندگی برای او و اطرافیانش غیر قابل تحملتر میشود تا جایی که دیگران و حتی خود او نیز، از سر شوق، لحظهها را برای رسیدن به مرگ می شمارند.
توضیحات : این کتاب قصه ها و افسانه هایی است که فضل الله مهتدی معروف به صبحی آنها را در رادیو ایران نقل می کرد . صبحی حدود دو دهه ایرانیانی را که به رادیو گوش می دادند با افسانه ها و قصه های عامیانه مانوس کرد . مدتها با صادق هدایت همکاری داشت و در عین حال شماری از خوانندگان که به ویژه در دهه ۱۳۳۰ و پیش تر به رادیو گرایش داشتند از یاوران او در کار گرداوری و روایت قصه ها بودند. شیوه صبحی در روایت افسانه ها به این صورت بوده که به هنگام روایت قصه ای از مخاطبان خود می خواسته تا چنانچه صورت دیگری از این روایت دارند برای او ارسال کنند او به این صورت با سیل افسانه ها رو به رو شد…او از میان روایتهای گوناگون به روایت واحدی می رسید و در جهت جذب شنوندگان رادیو با افزایش شاخ و برگ قصه ای تازه می آفرید. صبحی در آبان ۱۳۴۱ به بیماری سرطان در تهران در گذشت.
توضیحات : سه قطره خون نوشته صادق هدایت، همچون اکثر آثار او از حالت و ویژگی خاصی برخوردار است که اگر خواننده با سبک وی در نوسیندگی مانوس باشد، دقیقا آنرا لمس می کند. مطالعه داستانهای صادق هدایت، در وهله اول خواننده را، اگر دقیق باشد، به تفکر و اندیشه برای یافتن مقصود و منظور نویسنده وامی دارد و سپس او را به دنیای بهت و حیرت می سپارد. در داستان «سه قطره خون» صادق هدایت، دست به تصویر آنچه که در مخیله اش می گذرد می زند. وی برای ترسیم آنچه که می خواهد بگوید، از جنبه های نادر زندگی و توصیف آنها مدد می جوید مثلاً: شرح آنچه که در دارالمجانین می گذرد، برداشت و تصویر دیوانه ها در رابطه با مسئولیتشان، غذایشان و نیز شرح پاره ای از صفات انسانهای ویژه با محمل گربه و نیز تصور و برداشت آدمهای عادی از دیوانه ها و تفکیک مرز بین دنیای دیوانگی به اصطلاح مردم، از دنیای معمولی و… همه و همه مورد استفاده صادق قرار می گیرند.
توضیحات : زنده به گور داستان کوتاهی است به قلم صادق هدایت که در اسفند ۱۳۰۸ در پاریس نگاشته شد. هدایت در این اثر حالات روحی یک بیمار روانگسیخته را به تصویر میکشد. داستان حاوی خاطرات جوانی تنها و بدبین است که در پایان با خوردن تریاک دست به خودکشی میزند. بسیاری این اثر را پارهای از زندگی خود هدایت میدانند. این اثر به چندین زبان زنده دنیا از جمله فرانسه و انگلیسی ترجمه شده است.
توضیحات : سید محمد علی جمال زاده در سال ۱۳۱۹ کتابی انتشار داد به نام دارالمجانین. یکی از قهرمانان این کتاب دیوانه ای است به نام هدایتعلی خان که در دارالمجانین اسمش را “مسیو” گذاشته بودند. انتشار این کتاب ۴-۵ سال پس از تکثیر بوف کور، در تهران ایجاد بحث و جنجال بسیاری کرد. و با نقل عین قسمتهایی از کتاب بوف کور در دارالمجانین آشکار بود که جمال زاده می خواسته در سلامت عقل و نبوغ صادق خان از خود تردید نشان دهد.شاید جمال زاده اولین کسی بود که آشکارا نویسنده ی نابغه ی بوف کور را در اجتماع مفلوک آن روز ایران دیوانه و اهل تیمارستان نامید و موجب شد از آن بهره برداری های درست و نادرست بسیار شود. داستان در مورد پسرک یتیمی هست که در خانه عموی ثروت مند و خسیسش زندگی می کند و عاشق دختر او بلقیس می شود اما عمو پسر را از خانه می راند . در این بین ماجراهایی اتفاق می افتد که پسر ترجیح می دهد خودش را به دیوانگی بزند تا در دیوانه خانه بستری گردد .
توضیحات : صادق هدایت در جوانی گیاهخوار شد و کتابی در فواید گیاهخواری نیز نوشت. او تا پایان عمر گیاهخوار باقیماند. بزرگ علوی در این باره مینویسد: «یک بار دیدم که در کافه لالهزار یک نان گوشتی را که به زبان روسی بولکی میگفتند، به این قصد که لای آن شیرینی است، گاز زد و ناگهان چشمهایش سرخ شد، عرق به پیشانیاش نشست و داشت قی میکرد که دستمالی از جیبش بیرون آورد و لقمه نجویده را در آن تف کرد.»
توضیحات : سکوتی در سیاهی شب های انزوایم طنین انداخته است، سکوتی به وسعت تمام آرزوهایم، تمام آرزوهایی که بر باد رفت و امروز جز کوهی از حسرت چیزی برایم باقی نمانده است، تا این سکوت را با آن در هم شکنم و دنیایی از نو برای خودم بنا سازم. دنیایی که دیگر در آن اسیر سرنوشت و سیاهی نباشم، دنیایی که بتوانم در آن عاشقانه زندگی کنم، نفس بکشم، دوست داشته باشم و حرکت کنم. اما امروز در این گوشه تنها، بی حرکت و غم زده نشسته ام، نفسم به درستی بالا نمی آید، دیوارهای اتاقم دودگرفته و سیاه به نظر می آید و در پس این دیوارها چیزی را نمی یابم، سرم را بر دیوار می گذارم تا شاید صدایی را از پس دیوار بشنوم اما هیچ صدای مفهومی به گوشم نمی رسد، تنها صدای جانوران کوچک که آرام در لابه لای دیوار می لولند را درمی یابم و همهمه مبهم هزاران آدم که در پشت این دیوار فریاد می زنند و می خندند… و من تنهاتر از همیشه هستم، انگار نه انگار که در میان این جمعیت زندگی می کنم اما نه! من در میان این جمعیت نیستم، اگر در میان این جمعیت هستم پس این دیوار مابین من و آنها چیست؟ نه! چه نسبتی می تواند بین من و این آدمها باشد، آنها به تمام معنا آدمند و من… آنها عاشق می شوند، کار می کنند، تفریح می کنند و وقتی آشنایی را از دست می دهند گریه هم می کنند…
توضیحات : داش آکل نام یکی از ده داستان کوتاه مجموعهی سه قطره خون، نوشتهی صادق هدایت است که نخستین بار در سال ۱۳۱۱ منتشر شد. “داش آکل” لوطی مشهور شیرازی است که خصلتهای جوانمردانهاش او را محبوب مردم ضعیف و بیپناه شهر کرده است. اما کاکارستم که گردنکلفتی ناجوانمرد است و به همین سبب، بارها ضرب شست داش آکل را چشیده، به شدت از او نفرت دارد و در پی فرصتی است تا زهرش را به داش آکل بریزد و از او انتقام بگیرد.