توضیحات : مجموعه ۹ داستان طنز با عناوین:
پیامهای تبلیغاتی ، دماسنج حساس ، اگر تو نبودی ، چگونه خودکشی کردی؟ ، مع مافیه ، اسرار دولت را پنهان ساختم ، زنده باد علم ، قهرمان دموکراسی ، بشریت نجات یابد
از داستان دماسنج حساس:
دوستی دارم که باید او را دوست تصادفی نام ببرم. روزی در اداره نشسته و از بس ناراحت و کسل بودم که نمیدانستم چه کنم. با دستانم گیسوانم را شانه می زدم که فردی وارد اتاق شد و سراسیمه به سویم دوید و از گونه هایم بوسید و گفت:
– استاد شما یک قهرمان هستید!
من خودم نیز چنان تحت تاثیر حرفهای او قرار گرفته بودم که خودم را استاد و قهرمان می پنداشتم که اصلا تصور نکردم که شاید او مرا به باد مسخره گرفته است…
توضیحات : یکی بود، یکی نبود. در روزگاران قدیم در یکی از سرزمین های جهان یک پادشاهی بود. این پادشاه نیز مانند تمام پادشاهان روی زمین، نسبت به زمان خود چندین سازنده و نوازنده و اتاق و کنیزکان و شاگردان و چاپلوسان و غیره داشت. این پادشاه نیز مانند پادشاهان هر زمان و هر مکان، هر وقت فرصتی از کارهای مهم مملکتی از قبیل شرکت در جشنهای افتتاحیه، سان گرفتن، ایراد نطق های نوشته دیگران و سیاحت پیدا می کرد، به شکار می پرداخت. پادشاه علاقمند به شکار به علت حساسیت زیاد به هوای بارانی، قبل از رفتن به شکار حیوانات مخصوصی که بصورت خصوصی در جنگل خصوصیش پرورش داده می شدند، منجم باشی را صدا زده و از او چکونگی هوا را می پرسید…
توضیحات : صدای یک پیرمرد لاغر مردنی از میان انبوه جمعیت، همهمه داخل سالن قطار را در هم شکست «برادر ما آدم نمیشم!» بلافاصله دیگران نیز به حالت تصدیق «البته کاملا صحیح است، درسته، نمیشیم.» سرشان را تکان دادند. اما در این میان یکی دراومد و گفت: «این چه جور حرف زدنیه آقا…شما همه را با خودتون قیاس میکنین! چه خوب گفتهاند که: «کافر همه را به کیش خود پندارد» خواهش میکنم حرفتونو پس بگیرین.» من که اون وقتها جوانی بیست و پنج ساله بودم با این یکی همصدا شدم و در حالی که خونم به جوش آمده بود با اعتراض گفتم: – آخه حیا هم واسه ادمیزاد خوب چیزیه! پیرمرد مسافر که همان جوراز زور عصبانیت دیک دیک میلرزید دوباره داد زد: – ما آدم نمیشیم. مسافرین داخل قطار نیز تصدیق کرده سرشون را تکان دادند. خون دوید تو سرم. از عصبانیت رو پا بند نبودم داد زدم: – مرتیکه الدنگ دبوری! مرد ناحسابی! مگه مخ از اون کله واموندهت مرخصی گرفته، نه، آخه میخوام بدونم اصلا چرا آدم نمیشیم. خیلی خوب هم آدم میشیم…اینقدر انسانیم که همه ماتشان برده…مسافرین تو قطار به حالت اعتراض به من حملهور شدند که: – نخیر ما آدم نمیشیم…انسانیت و معرفت خیلی با ما فاصله داره… هم صدایی جماعت داخل قطار و داد و بیداد آنها آتش پیرمرد را خاموش کرد و بعد رو کرد به من و گفت: – ببین پسرجان، میفهمی، ما همهمون «آدم نمیشیم!» دوباره صداش رو کلفت کرد: «میشه به جرات گفت که حتا تا آخر عمرمون هم آدم نخواهیم شد.»
توضیحات : مگه تو مملکت شما خر نیس مجموعهای از 18 داستان کوتاه اثر عزیز نسین است که عناوین آنها به شرح زیر می باشد:
مگر تو مملکت شما خر نیس؟ / بله قربان / قابل نداره / گرانترین تخت خواب دنیا / مگر ما هم آدمیزایم؟ / همه ش دو دقیقه معطلی داره / راه و روش کاسبی / خودشونم نمی دونن برای چی دعوا می کنن / وظیفه میهنی / حسابدار / زنهای منطقی خطرناکند / خیابان ما / شهردار انتخابی / ساکت شو… فضولی موقوف / موی بیتلی / نگذارید بچه گریه کند / زنگ اول، بالای شهر… زنگ دوم پایین شهر / اعترافات یک احمق
توضیحات : عناوین داستانهای این مجموعه عبارتند از:
آدم را به زور دیوانه می کنند – صندلی اداره – ما انسانهای ورزشکار – چکمه های یک پاشای بازنشسته – پادشاه کود – هدایای ارزنده و فوق العاده – آژانس میدان تیر – تو باز به وضعیت شکر کن – پیانویی که مثل عروس – واقعا تمدن چه چیز جالبی استاز داستان آدم را به زور دیوانه می کنند:
شخصی که عینک به چشم دارد:
– دوستان این تصمیم اتفاقی نیست، در موردش بحث و مشاوره زیادی انجام گرفته است و باید دقت بیشتری نیز مبذول گردد.
یکی از حاضرین که جوانتر از بقیه بود گفت:
– بلی، باید درباره اش دقیقا فکر کنیم. نباید با دست خود گرفتاری تولید کنیم…
توضیحات : مَحمَت نُصرَت معروف به عَزیز نَسین (۲۰ دسامبر ۱۹۱۵- ۶ ژوئیه ۱۹۹۵) نویسنده، مترجم و طنزنویس اهل ترکیه است. پس از خدمت افسری حرفهای، نسین سردبیری شماری گاهنامه طنز را عهدهدار شد. دیدگاههای سیاسی او منجر به چند بار به زندان رفتن شد. بسیاری از آثار نسین به هجو دیوانسالاری و نابرابریهای اقتصادی در جامعهٔ وقت ترکیه اختصاص دارند. آثار او به افزون از ۳۰ زبان گوناگون ترجمه شدهاند. بسیاری از داستانهای کوتاه او را ثمین باغچهبان، احمد شاملو، رضا همراه و صمد بهرنگی به فارسی ترجمه کردهاند.
در سالهای پایانی زندگی، عزیز نسین به مبارزهٔ روزافزون با آنچه نادانی و افراطیگری دینی میخواند پرداخت. او به آزادی بیان و حق انتقاد بدون چشمپوشی از اسلام معتقد بود. بعد از فتوای خمینی برای قتل سلمان رشدی، نسین ترجمهٔ کتاب آیات شیطانی را آغاز کرد. این مهم منجر به مورد هدف قرار گرفتن وی از سوی گروههای افراطی اسلامی شد. در ۱۹۹۳ هتلی را در شهر سیواس آتش زدند و سبب مرگ ۳۷ نفر در واقعهٔ کشتار سیواس شدند. خود نسین از این جریان جان سالم بدر برد.
عناوین داستانهای این مجموعه عبارتند از:
یک خارجی در استانبول – دست زنتو ببوس – بیمارستان عشق – استاد امین – کوفته های مغزدار – عزیزم به پسند – از آب و از هوا – حسابدار – دموکراسی ممنوع – تمبرهای غیبی – آقا صبری – افسار تمدن – خانه سرحدی – کارت دعوت – دزد نان – به شرط چاقو
توضیحات : مَحمَت نُصرَت معروف به عَزیز نَسین (۲۰ دسامبر ۱۹۱۵- ۶ ژوئیه ۱۹۹۵) نویسنده، مترجم و طنزنویس اهل ترکیه است. پس از خدمت افسری حرفهای، نسین سردبیری شماری گاهنامه طنز را عهدهدار شد. دیدگاههای سیاسی او منجر به چند بار به زندان رفتن شد. بسیاری از آثار نسین به هجو دیوانسالاری و نابرابریهای اقتصادی در جامعهٔ وقت ترکیه اختصاص دارند. آثار او به افزون از ۳۰ زبان گوناگون ترجمه شدهاند. بسیاری از داستانهای کوتاه او را ثمین باغچهبان، احمد شاملو، رضا همراه و صمد بهرنگی به فارسی ترجمه کردهاند.
در سالهای پایانی زندگی، عزیز نسین به مبارزهٔ روزافزون با آنچه نادانی و افراطیگری دینی میخواند پرداخت. او به آزادی بیان و حق انتقاد بدون چشمپوشی از اسلام معتقد بود. بعد از فتوای خمینی برای قتل سلمان رشدی، نسین ترجمهٔ کتاب آیات شیطانی را آغاز کرد. این مهم منجر به مورد هدف قرار گرفتن وی از سوی گروههای افراطی اسلامی شد. در ۱۹۹۳ هتلی را در شهر سیواس آتش زدند و سبب مرگ ۳۷ نفر در واقعهٔ کشتار سیواس شدند. خود نسین از این جریان جان سالم بدر برد.
توضیحات : این کتاب شامل 11 داستان سه پلشک، رفقا فقط دوستان پولدار میخواهند، مالیه چی های نابغه، بچه ی عجیب، غم مردم اشتها را کور میکند، انشاءالله گربه است، زنده باد قانون، خانه ی ما، بالاخره اعتراف کردند، سکسکه و از کجا آورده ای است.
صدای یک پیرمرد لاغر مردنی از میان انبوه جمعیت، هم همه داخل سالن قطار را در هم شکست «برادر ما آدم نمیشیم!» بلافاصله دیگران نیز به حالت تصدیق «البته کاملا صحیح است، درسته، نمیشیم.» سرشان را تکان دادند. اما در این میان یکی دراومد و گفت: «این چه جور حرف زدنیه آقا…شما همه را با خودتون قیاس میکنین! چه خوب گفتهاند که: «کافر همه را به کیش خود پندارد» خواهش میکنم حرفتونو پس بگیرین.»
من که اون وقتها جوانی بیست و پنج ساله بودم با این یکی همصدا شدم و در حالی که خونم به جوش آمده بود با اعتراض گفتم:
– آخه حیا هم واسه آدمیزاد خوب چیزیه!
پیرمرد مسافر که همان جور از زور عصبانیت دیک دیک میلرزید دوباره داد زد:
– ما آدم نمیشیم.
توضیحات : محمد نصرت نسین معروف به عزیز نسین، شاعر، نویسنده و مترجم در سال 1915 در استانبول به دنیا آمد. در سال 1935 وارد مدرسهی نظامی کولهلی شد و در سال 1937 در مدرسهی جنگ آنکارا به تحصیل ادامه داد و به درجهی ستوانی رسید.» در قسمتی از کتاب میخوانیم: «بهت گفته بودم که چطور با جنبوجوش زیاد، من رو توی آمبولانس گذاشتن. حالا به اتفاقاتی که بعد از اون به سر مردهم اومد گوش کن. ماجراهای کتاب بیستهزار فرسنگ زیر دریا در مقابل ماجراهای یه روز گردش من با آمبولانس چیزی نیست. من رو دراز به دراز پشت آمبولانس خوابونده بودن. یهو فکر کردم سوار تاکسی شدم. ترسیدم راننده ازم کرایه بخواد. یادم افتاد مردم و از این موضوع خیالم راحت شد
توضیحات : در حالیکه هنوز توی خیلی از شهرهای بزرگ کشور سینما پیدا نمیشه، شهر ما دو تا سینما داره. عجیب تر اینکه بین این دو تا سینما نه تنها رقابتی موجود نیست، بلکه صاحبان آنها باهم شریک هستند. محمد خان سابقه اش از اون یکی بیشتر بود و با اینکه سرمایه کافی داشت و کار و بارش هم خوب بود، دوستانش از اینکه با کس دیگری شریک شده، تعجب می کردند. یک روز که من دلیل این عملش را پرسیدم، محمدخان سبیل های قیطانی اش را با نوک انگشتهایش تاب داد و گفت:
شامل 25 داستان طنز انتقادی با عناوین: تو قهرمان نیستی – ما مردم مقلدی هستیم – از مزایای خل بودن – هموطنان عزیز گول نخورید – یک زن برای شش مرد – من پدرش را درمی آورم – هر دقیقه یک زایمان – یکبار کافی نیست – وقتی که بچه گریه می کنه – قهرمان آزادی – کلوپ عجیب – یارو منو میشناخته – من اینجا یک خاطره دارم – تو که منو میشناسی – دختر چشم و گوش بسته – میکروب بی نظیر – حسابدار – انجمن خانه و مدرسه – افتتاح کارخانه دیگ زودپز- وطن زنده باشه
توضیحات : با وجود اینکه می دانستم در ادارات دولتی کار زودتر از ساعت 9 شروع نمی شود، باز طبق معمول سر ساعت 8 آنجا بودم. من از آدمهای درجه پنج و درجه شش متنفرم. منظورم آدمهایی نظیر دربان، سرایدار، پیشخدمت و غیره است. نفرت من ناشی از ترسی است که از چنین آدمهایی دارم. این قبیل آدمها هرجا مرا می بینند مثل این است که از قدیم می شناسندم. شروع می کنند به غرغر کردن و تحقیر. چونکه به سر و وضع ژولیده ام نگاه می کنند و مرا هم جز طبقه خودشان حساب می کنند. این آدمهای طبقه پایین اصلا نمی توانند یکدیگر را یعنی افرادی مثل خودشان را تحمل کنند…
مجموعه داستانهای طنز با عناوین:
اینم شد مملکت؟ / نامه های یک خر مرده به دوستش / زنده باد سرمایه دار؟ / بچه ها را نگریانید / پیش برویم، اوج بگیریم، ترقی بکنیم / اجلاسیه کله خران / خفه شو، فضولی نکن / استانبول، استانبول / مملکت دست کیه؟ / عزیز نسین از زبان خودش / سگ کشی / انقلاب فرهنگی / انسان ها آگاه می شوند / بازداشت یک نویسنده / شکر تلخ
توضیحات : توی خانه یکی از دوستانم میهمان بودم. غیر از من در حدود بیست نفر زن و مرد دیگر هم بودند. اکثرشان را می شناختم. فقط پنج شش نفر غریبه بودند. توی این ناآشناها خانمی نظرم را جلب کرد. بدون اختیار محو تماشای او شدم. قیافه او خیلی به نظرم آشنا می آمد. از آن تیپ زنهایی بود که هرگز پیر و شکسته نمی شوند. قیافه اش نشان می داد که در جوانی خیلی خوشگل و لوند بوده، حالا هم که چهل و چند سال داشت از دخترهای بیست ساله زیباتر و شادابتر جلوه می کرد. او هم نگاهش را از من برنمی داشت. هر چه فکر می کردم او را کجا دیده ام، چیزی به یادم نمی آمد. خیلی دلم میخواست یک نفر پیدا بشود و ما را بهم معرفی کند. توی این فکر بودم که صاحبخانه به طرفم آمد و بانی این امر خیر شد:
– آقای ضیاء نمی خواهید با حسنه خانم آشنا بشوید؟
باهم دست دادیم. وقتی گفتم: “از آشنایی شما خوشوقتم” حسنه خانم خنده بلندی کرد و جواب داد:
“ما مدتهاست همدیگر را می شناسیم..” …