توضیحات : این داستان جذاب به قلم ینس ک. هولم نوشته شده و توسط آقای قاسم کیانی در سال ۸۳ ترجمه شده است. در پاراگراف زیر بخشی از این داستان آورده شده… ” در حالی که فانوس به دست داشتم، قبل از دیگران به راه افتادم. راه خیلی باریک بود طوری که مجبور بودیم در یک ستون راه برویم. اریک پشت سر من بود. کاتیا و اسپکس هم بعد از او میآمدند. اندکی بعد به فکر افتادم که درروشنایی روز هم میتوانستیم گنج را بیرون بیاوریم. در آن صورت، کار خیلیآسانتر میشد. ولی به خاطر نمیآوردم در جایی خوانده باشم کسی چنین کاری را در روشنایی روز انجام داده باشد، در حالی که امکان داشت نیمهشب، زیر نور فانوس و در محاصرهی خطرات مختلف آن را به انجام رساند. اینک در چنینموقعیتی بودیم. فکر میکنم همگی احساس میکردیم قضیه بسیار جدی است. هر چه بود، فقط یک بازی نبود؛ واقعاً گنجی در زیر زمین چال شده بود که صد قدم ازدر کلبه و چهل و هشت قدم از تنهی شکستهی درخت فاصله داشت. میدانم که میتوانستیم این همه پول را در بانک پسانداز کنیم، ولی مطمئنم با من موافقید وقتی صحبت از یک هزار کرون باشد، کار خیلی عاقلانهای نیست. “