توضیحات : در دفتر کارم نشسته بودم که ناگهان تلفن روی میزم زنگ کشید. به سرعت گوشی را برداشتم و خودم را معرفی کردم و پرسیدم
– بفرمایید، چه کاری دارید؟
صدای هیجان زده و وحشت آلوده مردی از آن سوی سیم گفت:
– گوش کنید آقای کارآگاه… من… من در مخمصه عجیبی گیر افتادم.
او سکوت کرد و من صدای تنفس سریع وی را شنیدم و گفتم:
– خب بفرمایید چه اتفاقی برایتان روی داده و اصولا شما چه کسی هستید و از کجا صحبت می کنید؟
صدای مرد مزبور از آن سوی سیم بار دیگر به گوشم رسید:
– من ایدونیک بودرک هستم….
توضیحات : ناگهان صدایی شبیه ریزش بهمن، می شنوم. ناخودآگاه بالا را نگاه می کنم و توده وسیع ماسه را می بینم که به روی من می ریزد. قبل از ریختن روی من از روی غریزه انگشتانم از هم باز می شوند و بدون فکر کردن در مورد عواقبش میله را رها می کنم. مثل رویا چیزی را متوجه نمی شوم و فقط در لحظه ی کوتاهی پشتم تیر می کشد سپس پتکی را احساس می کنم که روی سینه ام کوبیده می شود و تنگی نفس به سراغم می آید. مثل دست و پا زدن در آب برای به دست آوردن اکسیژن و جلوگیری از خفه شدن، هوا را چنگ می زنم و با تمام قوا هوا را به داخل می کشم ولی انگار چیزی مانع این می شود تا تنفس انجام شود. سرم گیج می رود و دنیا جلوی چشمانم سیاه می شود… داستان رمان درمورد تئوری علمی است که در آینده اتفاق خواهد افتاد و دنیای ما را واژگون خواهد ساخت. دنیای که در تاوان اشتباهات گذشته ها، گریبان گیر آینده ها خواهد شد …