توضیحات : آن روز عصر، مهتاب چون به خانه رسید پریشان خاطر بود حواس درستی نداشت به اتاق نشیمن رفت به مریم سلام گفت و جواب گرفت مانند هر روز خواهر را بوسید سر بر سینه اش گذاشت، مریم موهای او را نوازش کرد، سرش را به سینه فشرد، پیشانیش را عاشقانه بوسید و از حال و کار درسیش جویا شد. مهتاب با بی حواسی جوابی به مریم داد سپس از جا برخاست به اتاقش رفت و تا هنگام صرف شام بیرون نیامد. مریم هم به تصور اینکه مهتاب تکالیف درسیش را انجام میدهد پاپی او نشد در حالی که مهتاب به پشت روی بستر دراز کشیده بود و متفکرانه سقف اتاق را مینگریست.