توضیحات : راوی داستان، زن مزرعه داری ست دریکی از روستاهای آلمان. درشانزده سالگی با صلاحدید پدرش با جوانی کم سواد از روستاییان خودی ازدواج می کند. زن و شوهر هردو درمزرعه کوچکی که دارند کارمی کنند. زندگی آن دو با دو فرزند پسر و دختر که سرگرم تحصیل هستند و از امکانات دولتی هم برای تهیۀ آدوقه استفاده می کنند درحد معمول می گذرد. با شروع جنگ جهانی دوم، شوهر برای رفتن به جبهه احضار می شود. قبل از رفتن شوهر به جبهه، روزی در خانه اش، غفلتا مرد جوانی زن را از پشت سر می گیرد و دست روی دهان او می گوید لطفا صدایت درنیاد من آزاری به شما نمی رسانم یک دانشجو هستم که از بازداشتگاه فرار کرده ام جانم درخطراست. زن او را در آغل پنهان می کند. بدون آن که به شوهرش بگوید. شوهر خانه را به عزم جبهه جنگ ترک می کند. زن هر روز درغیاب بچه ها و شوهرش مرد پناهنده را که درآغل پنهان کرده، آب و غذا می دهد. مرد هم به عنوان ناجی از زن سپاس به جا آورده، پس از مدتی درکنار کمک رسانی، مرد در کارهای روزانۀ مزرعه، اختلاط بین آن دو در حد بوسه و بغل کشیدن و لمس بدن برقرار می شود…رمان ترج