توضیحات : دو روز بعدی ، چون به خاطر حال رعنا روزها بیرون نمی رفتیم ، سخت می گذشت ، ولی برعکس شب ها که کنار شومینه تا نیمه شب می نشستیم و از گذشته ها حرف میزدیم ، با شوخی های حسام و یاد آوری خاطرات بچگی هایمان ، که حالا شیرینی اش را بیش تر از هر زمانی احساس میکردیم ، با زوایای مختلفی از روح یکدیگر آشنا میشدیم که تا به آن روز برایمان پنهان بود ، مثلا من برای اولین بار آنجا شنیدم که زمانی حسام هم شعر می گفته و از رعنا برای تصحیح انها کمک می گرفته . رعنا به جای من گفت : قبلا هر بار چیزی در این مورد شنیده بودم و به شوخی بود و من هم شوخی بودن آن را باور کرده بودم و حالا شنیدن این حرف ان قدر برایم عجیب بود که حسام با اعتراض گفت : چیه ؟ چرا این جوری نگاه میکنی؟ – رعنا به جای من گفت: خب براش عجیبه حسام با لحنی بامزه گفت : چی ؟ قیافه من یا شعر گفتنم؟ و….
قسمتی از کتاب رمان برزخ اما بهشت نوشته نازی صفوی
توضیحات : گفتگو با نازی صفوی نویسنده رمان دالان بهشت : تا بهشت راهی نیستکار دختر و پسر جوانی به خاطر توقع های زیاددختر، به جدایی می کشد. پسر می رود و زندگی دوباره تشکیل می دهد و دختر درتنهایی خودش، متوجه اشتباهش می شود. بعد از ماجراهایی دختر و پسر داستان،دوباره به هم می رسند. به نظرتان از سوژه ای تا به این حد تکراری و کلیشهای می شود داستانی خوب و خواندنی درآورد؟ نازی صفوی نشان داده که می شود. او در دالان بهشت با پرداخت خوب روحیات دختر توانسته کاری متفاوت ارائه بدهد.
نازی صفوی، متولد ۱۳۴۶ در تهران است. کتاب اولش، دالان بهشت درسال ۱۳۷۸ منتشر شد و از آن موقع تا حالا سومین کتاب پرفروش ۱۴سال اخیر بودهاست ( بعد از بامداد خمار و چراغ ها را من خاموش می کنم ). داستان بعدی او، برزخ اما بهشت سال ۸۳ منتشر شد و نشان داد که با نویسنده ای کم کار طرف هستیم. دالان بهشت را به اصرار یکی از دوستانم به چاپ رساندم و هیچ قصدیبرای نویسنده شدن و چاپ کتاب نداشتم و ندارم. ولی خوشبختانه کتاب به چاپ سوم رسید و با استقبال خوانندگان روبه رو شد. این برخوردها و نامه هایمردم است که همچنان به من روحیه می دهد. حتی هفته پیش در آمریکا کتابدالان بهشت ترجمه شد و من از کشورهایی مثل استرالیا، انگلیس، کانادا و… نامه و ای میل دارم. نوشتن دالان بهشت از یک یادداشت کوچک پشت جعبهدستمال کاغذی ماشین شروع شد؛ وقتی که پشت چراغ قرمز گیر کرده بودم. بعد هم برزخ اما بهشت را نوشتم. الان هم ۳ تا کتاب دارم که معلوم نیست کی تمام میشود . چون خودم را محدود به زمان نمی کنم؛ شاید یک ماه دیگر یا شاید ۲سال دیگر. اسم یکی از آنها این است: تا بهشت راهی نیست، اگر این جان خسته بذارد . این اسم را تا حالا به هیچ کس نگفته بودم ولی فکر می کنم اسم خوبی بشود.من همیشه حسم را می نویسم و باور دارم حرفی که از دل برآیدبر دل می نشیند و مطمئنا کتابی که با احساس نوشته نشود، قابل خواندن نیست؛ مثل آشپزی از روی کتاب که آن طعم واقعی را نخواهد داشت و هیچ وقت مثل غذایمادربزرگ نمی شود! قواعد و قانون ها در نوشتن باید رعایت شود. ولی بدوناحساس فایده ای ندارد و اگر نویسنده پشت داستان فکری نداشته باشد یا دردیرا نکشیده باشد، نمی تواند داستان جالبی بنویسد.