توضیحات : داستانی واقعی از زندگی دختران فراری. هرکس که قصد فرار از خانه را دارد حتما این کتاب را بخواند شاید که نظرش عوض شود. دخترک برای چندمین بار نگاھی به ساعت مچییش انداخت و زیر لب غر غر کنان گفت: اه باز این پسره احمق دیر کرد انگار اصلا موقعیت منو درک نمیکنه و بعد با حرص بسیار گوشی موبایلشو از کیفش بیرون آورد و شروع کرد به اس ام اس زدن : آخه تو کجایی من سه ساعته اینجا معطل تو ھستم مثل اینکه فراموش کردی من بخاطر تو الان اینجا ھستما من توی پارک ساعی رو به روی قفس طاووس منتطرت روی نیمکت نشستم بیا دیگه خفم کردی الان ھوا تاریک میشه و من ھیچ جارو ندارم که برم.