توضیحات : تسلط نفیسی به تاریخ و ادبیات ایران، باعث شده بود تا آثار تازه و پژوهشی پدیدآورد و تعداد بسیاری از متنهای منثور و منظوم فارسی را به شیوهای علمی منتشر کند و از گمنامی بیرون آورد. کتابخانه شخصی و کممانندی که به مرور زمان فراهم ساخته بود به او این امکان را میداد که به مهمترین مآخذ تاریخی و ادبی دسترسی داشته باشد. دکتر صادق رضازاده شفق دربارهٔ سعید نفیسی مینویسد:
«من در تمام مدت شناسایی او حیران کار و کوشش او بودم. میتوانم بگویم که در همه عمر مردی در کتابدوستی و مطالعه و فراواننویسی و کنجکاوی ادبی مانند او ندیدم… در عین فراواننویسی تندنویس هم بود و اگر قلم برمیداشت مدتی نگذشته مقالهای وافی و مطالبی کافی به رشته تحریر میکشید… در هر صورت این گونه ثمربخشی حیرتآور از نفیسی عجب نیست و در این کار هیچیک از نویسندگان و مؤلفان زمان ما به پایه او نمیرسد و باید او را از حیث تعداد آثار با امثال یاقوت حموی یا ابوعلی سینا یا غزالی، و از متأخرین با مؤلف ناسخالتواریخ مقایسه کرد… تندنویسی او خود استعداد نادری بود که من در همه عمر بر او ثانی ندیدم. قلم در لای انگشتان باریک او ساز سیال و سیار و منبع فیاضی بود که ایست نداشت و اگر آغاز به نوشتن میکرد ساعتی نمیگذشت که ستونها و صحیفههایی مشحون از عبارات شایان و فارسی استوار روان روی میز تحریر پخش میگشت و شخص آنچه را که سحر قلم عنوان دادهاند به چشم میدید.»
توضیحات : سه قطره خون نوشته صادق هدایت، همچون اکثر آثار او از حالت و ویژگی خاصی برخوردار است که اگر خواننده با سبک وی در نوسیندگی مانوس باشد، دقیقا آنرا لمس می کند. مطالعه داستانهای صادق هدایت، در وهله اول خواننده را، اگر دقیق باشد، به تفکر و اندیشه برای یافتن مقصود و منظور نویسنده وامی دارد و سپس او را به دنیای بهت و حیرت می سپارد. در داستان «سه قطره خون» صادق هدایت، دست به تصویر آنچه که در مخیله اش می گذرد می زند. وی برای ترسیم آنچه که می خواهد بگوید، از جنبه های نادر زندگی و توصیف آنها مدد می جوید مثلاً: شرح آنچه که در دارالمجانین می گذرد، برداشت و تصویر دیوانه ها در رابطه با مسئولیتشان، غذایشان و نیز شرح پاره ای از صفات انسانهای ویژه با محمل گربه و نیز تصور و برداشت آدمهای عادی از دیوانه ها و تفکیک مرز بین دنیای دیوانگی به اصطلاح مردم، از دنیای معمولی و… همه و همه مورد استفاده صادق قرار می گیرند.
توضیحات : سکوتی در سیاهی شب های انزوایم طنین انداخته است، سکوتی به وسعت تمام آرزوهایم، تمام آرزوهایی که بر باد رفت و امروز جز کوهی از حسرت چیزی برایم باقی نمانده است، تا این سکوت را با آن در هم شکنم و دنیایی از نو برای خودم بنا سازم. دنیایی که دیگر در آن اسیر سرنوشت و سیاهی نباشم، دنیایی که بتوانم در آن عاشقانه زندگی کنم، نفس بکشم، دوست داشته باشم و حرکت کنم. اما امروز در این گوشه تنها، بی حرکت و غم زده نشسته ام، نفسم به درستی بالا نمی آید، دیوارهای اتاقم دودگرفته و سیاه به نظر می آید و در پس این دیوارها چیزی را نمی یابم، سرم را بر دیوار می گذارم تا شاید صدایی را از پس دیوار بشنوم اما هیچ صدای مفهومی به گوشم نمی رسد، تنها صدای جانوران کوچک که آرام در لابه لای دیوار می لولند را درمی یابم و همهمه مبهم هزاران آدم که در پشت این دیوار فریاد می زنند و می خندند… و من تنهاتر از همیشه هستم، انگار نه انگار که در میان این جمعیت زندگی می کنم اما نه! من در میان این جمعیت نیستم، اگر در میان این جمعیت هستم پس این دیوار مابین من و آنها چیست؟ نه! چه نسبتی می تواند بین من و این آدمها باشد، آنها به تمام معنا آدمند و من… آنها عاشق می شوند، کار می کنند، تفریح می کنند و وقتی آشنایی را از دست می دهند گریه هم می کنند…
توضیحات : داش آکل نام یکی از ده داستان کوتاه مجموعهی سه قطره خون، نوشتهی صادق هدایت است که نخستین بار در سال ۱۳۱۱ منتشر شد. “داش آکل” لوطی مشهور شیرازی است که خصلتهای جوانمردانهاش او را محبوب مردم ضعیف و بیپناه شهر کرده است. اما کاکارستم که گردنکلفتی ناجوانمرد است و به همین سبب، بارها ضرب شست داش آکل را چشیده، به شدت از او نفرت دارد و در پی فرصتی است تا زهرش را به داش آکل بریزد و از او انتقام بگیرد.