توضیحات : الفبای گورکنها دومین مجموعه داستان از هادی کیکاووسی نویسنده ایرانی است. این کتاب شامل سیزده داستان کوتاه است. اگرچه خیلی از داستانها حال و هوای جنوب ایران (هرمزگان) و شهرها و جزیرهای آن را به تصویر میکشد اما مسائلی که شخصیتها با آن دست و پنجه نرم میکنند مسائل روز ایران است. مسائلی که همواره خواننده به نوعی با آن در محیط اطرف خود روبهرو شده است. الفبای گورکنها فضایی رئال و در برخی جاها سوررئال از جامعه را با زبانی گاه طنز و گاهی تلخ و گزنده به تصویر میکشد که آنها را خواندنی میکند. نگاه سمبولیک کیکاووسی به جهان پیرامونش باعث خلق روایتهایی بدیع شده که کمتر در داستانهای کوتاه فارسی نمونهای از آن سراغ داریم.
توضیحات : سیاهی موتورسواری در انتهای سراب نقره ای رنگ پهنه دیده شد. سیاهی سوار و موتور درهم آمیخته بود که میان سراب و هرم رقصان گرما کج و معوج می شد و نزدیک می آمد و صدای تاپ تاپ موتورسیکلت در اثر چرخش باد کویر کم و زیاد می شد. سیاهی نزدیک شد و شکل گرفت و دیده شد. موتورسیکلت سایدکار دار آلمانی از زمان جنگ جهانی دوم بود. مردی با لباس خاکی رنگ و کلاه راننده های زره پوش به سر و نقاب دودی رنگ روی چشمانش با چهره ای آفتاب سوخته سوار بر موتور بود که آمد کنار بوته سفید خیلی بزرگی نگه داشت و موتور را خاموش کرد و گذاشت روی جک و پیاده شد و نقابش را بالا زد و به سایدکار موتورش نگاه انداخت. لاشه گورخری بزرگ با گردنی بریده در گودی آن فرو رفته بود. مرد موتور را دور زد و آمد کنار سایدکار، گوشهای گورخر را گرفت و کشید بالا، طوری که گردن بریده اش روی لبه آهنی افتاد و کله اش به طرف بیرون در معرض دید قرار گرفت. لبخند مغرورانه ای صورت پرچین و آفتاب سوخته اش را باز کرد. سیگاری به لب گرفت و آتش زد و حین پک زدن قدم زنان رفت پشت بوته بزرگ شاشید و آمد این طرف بوته و کش و قوسی به بدنش داد و اطراف را پایید…
توضیحات : عصر سلطنت ناصرالدین شاه، عصر تاریک و شرم آوری از تاریخ ایران است. عصری است مملو از ظلم و ستم و جنایت و دوره ای است آکنده از جهل و بی خبری. توده های وسیع مردم بیسواد بودند و نادان و شاه و درباریان از این بیسوادی و جهل حداکثر استفاده را می بردند. میرغضبهای شاه آماده بودند تا هر زمان که او فرمان دهد جان انسانهایی را بگیرند و اجساد آنها را «برای عبرت دیگران» در جلوی یکی از دروازه های شهر بیاویزند.
ناصرالدین شاه در میان درباریان متملق و چاپلوس و فاسد محصور بود. کار چاپلوسی برای این پادشاه بدانجا رسیده بود که شمس الشعرا در روزهای عید در قصیده ای که برای شاه می خواند ادعا می کرد:
«اینکه خورشید و سیارات که دور زمین در گردش هستند و بین آنها تصادمی روی نمی دهد و هر یک مدار خود را طی می نماید، از قدرت ناصرالدین شاه است. خورشید بی اجازه شاه سر از خاور برنمی آورد، ظلمت شب به خواست این شاه است که رعایا آرمیده به دعاگویی ذات همایونی مشغول باشند. گندم برای نان فقرا به امر شاه می روید. هرکس نانی میخورد و آبی می نوشد و در نفس کشیدن آزادی مطلق دارد، مکلف است تمام امور دنیوی و اخروی را کنار گذاشته در بقای عمر و طول سلطنت این سلطان عادل به دعاگویی اشتغال ورزد.»
ناصرالدین شاه پادشاهی بود هوسباز که به آزادی و حقوق انسانی و قانون و قانونگذاری مطلقاً اعتقاد نداشت و آنچنانکه در داستانهای واقعی این مجموعه خواهید خواند، گربه ای به نام ببری خان را همچون زنجیر عدالت نوشیروان وسیله ای برای دادخواهی مردم ساخته بود…
توضیحات : مولوخ رمانی آخرالزمانی یا دیستوپیایی است که در جهانی تاریک، آلوده، و خالی از واژگان و احساسات میگذرد. مردم به اقوامِ منفک تجزیه شدهاند، کلمات رنگ باختهاند، و آنان که در آزمون پیروز نشدهاند از دیدنِ نور محروم ماندهاند. در این دِژِستان، هر روز سه وعده نان همراه با سه اذان توزیع میشود، زنان به بستری برای زایش تقلیل یافتهاند، و مردان موظفاند مکرر و به مدتِ طولانی به وظیفه بروند. کسی گذشته را به یاد نمیآورد، کسی از آینده خبر ندارد. احساسات رخت بربستهاند و مرگ امری محتوم و دلخواه قلمداد میشود. مردمی که با سخنرانیهای کوبندهی «مولوخ»، حکمرانِ نادیدنی، لیوانهایشان را بالا میبرند بهخوابرفتگانیاند که به دیدن خون عادت کردهاند و از آلودگیِ دنیاشان بیخبرند. در این میان اما هستند کسانی که در تاریکیِ زیرزمینها به بازیافتنِ کلمات و احساسات مشغولاند.
توضیحات : این اثر جامعه پایان جنگ جهانی دوم را به شدت متاثر میکند. این کتابنقدها و تحقیقات بسیاری را در مراکز دانشگاهی و خارج از آن به خود اختصاصداده است. بیگانه را میتوان با نقد فلسفی، جامعهشناسی، تکوینی و دیگرنقدها حتی پسااستعماری بررسی و مطالعه کرد. اما در این مقاله کوششمیشود این اثر بزرگ، که اینک جزو آثار کلاسیک محسوب میشود با روشترامتنیت که از روشهای نوین است مورد بررسی قرار گیرد.
توضیحات : الو.. الو.. کجائید؟
– اداره آگاهی، من تامسون رئیس اداره کار آگاهی هستم.
– آقای تامسون خواهش میکنم .. هر چه زودتر خودتان را باینجا برسانید چون اتفاق عجیبی افتاده.
– خانم شما کی هستید؟ و چه اتفاقی رخ داده و من کجا باید بیایم؟
– من دوشیزه فلورانس دختر آقای ادمون سیمون دوست شما هستم. چطور مرا نمیشناسید و نمی دانید کجا بیائید! بسیار خوب شناختم. خیلی عذر می خواهم همین الان خدمت می رسم. ممکن نیست بفرمائید چه اتفاقی رخ داده که وجود من لازم می باشد؟
– آقای تامسون اتفاق خیلی مهم و وحشت آور است و وجود شما هم خیلی لازم وفوری است و من نمیتوانم بوسیله تلفن بشما اطلاع بدهم چون ممکن است…
دیگر صدائی نیامد و مثل اینکه سیم تلفن را قطع کرده باشند و معلوم هم نشد که علت قطع تلفن چه بود.
چند دقیقه بعد تامسون رئیس اداره آگاهی لندن که شهرت جهانی داشت و تمام دزدان و جنایت کاران از او بیم و هراس داشتند، سوار تاکسی شده و طولی نکشید که تاکسی آن را در جلوی پارک بزرگ و زیبای آقای ادمون سیمون که در خیابان آکسفرد قرار داشت پیاده کرد. تامسون تکمه زنگ را فشار داد. پس از لحظه ای درب آهنی بزرگ قصر بروی پاشنه چرخی خورده و بازشد و شخص نسبتاً جوانی که لباس پیشخدمتی در تن داشت در جلو درب ظاهر گردید و با کمال احترام سلام کرده و راه را بآقای تامسون رئیس کار آگاهی نشان داد…
توضیحات : تاریکی شب همه جا را فرا گرفته بود. مردم در خانه هایشان استراحت می کردند و از جریاناتی که در گوشه و کنار شهرستان می گذشت، کوچکترین اطلاعی نداشتند. چراغهای تمام خانه ها باستثنای چند آپارتمان که شاید صاحبانش مشغول شب زنده داری بودند خاموش بود. کوچه ها خلوت بود و حتی یک عابر هم در آن دیده نمی شد. چنین شبی درست وقتی در دوردست دوازده ضربه پیاپی نواخت، بناگهان سر و کله مرد بلند قامتی که سر و صورت خود را در لباسی تیره رنگ پنهان ساخته بود ز میان تاریکیهای کوچه ای دور افتاده پیدا شد.
مرد بآرامی راه میرفت و مثل آن بود که براحتی نمی تواند قدمهای خود را کنترل کند. با شلوق سیاهرنگی درست همرنگ شب بروی دوش انداخته و کلاه آن را بروی صورت آن کشیده و سرو گردن و قسمتی از چهره اش را در میان آن پنهان ساخته بود . وقتی آخریر ضربه ساعت بگوش رسید، مرد قدمهای خود را تندتر کرد و با شتاب بیشتری در طول کوچه تاریک بجلو رفت. هر گاه از زیر چراغی عبور می کرد با وجود آنکه هیچ کس در اطرافش دیده نمی شد، سعی در پنهان ساختن چهره خویش می نمود ولی اگر کسی بدقت او را می نگریست میتوانست از میان سایه های تاریک و روشن داخل کوچه نیمی از چهره های را مشاهده کند…
توضیحات : صاحب جهان با نام دیگر ارباب گیتی (به فرانسوی: Maître du monde)، (به انگلیسی: Master of the World) رمانی است نوشته ژول ورن که توسط انتشارات پیر-ژول اتزل در سال ۱۹۰۴ منتشر شد و یکی از آخرین رمانهایی بود که توسط او نوشته شد. این رمان در واقع ادامه ای بر رمان روبر فاتح بود. همزمان با نوشتن این رمان، وضعیت جسمانی ژول ورن هم رو به افول بود. این رمان در واقع یک رمان سیاه است چون پر است از ترسهای نویسنده اش از خیزش مستبدانی همچون روبر، شخصیت منفی داستان. فیلم سینمایی صاحب جهان (فیلم ۱۹۶۱) بر اساس این رمان ساخته شده است.
تابستان ۱۹۰۳، در کل ایالات متحده وقایع ناشناخته ای به وقوع میپیوندد. عاملین این وقایع آنچنان با سرعت زیادی حرکت میکنند که تقریباً نامرئی هستند. یکی از شاهدین عینی وقایع، سربازرس اداره پلیس فدرال واشینگتن دی سی، جان استروک، برای دریافت علت این وقایع به شمال کالیفرنیا سفر میکند. در آنجا او متوجه میشود که …
توضیحات : در گیر و دار طوفان شدیدی که درگرفت، پیرزن هفتاد و پنج ساله ای با قد خمیده، عصازنان، بدن ضعیف و لاغر خود را بسوی بیغوله ای که مسکن او بود می کشید. این زن که تا لب گور بیش از گامی فاصله نمی دید، در دنیای شلوغ و پرجمعیت تنها و بیکس بود. هزار و پانصد میلیون کمتر یا بیشتر دور او بفاصله های دور و نزدیک زندگی می کردند ولی از میان اینهمه فرزندان آدم و حوا یکی با این زن درمانده و بیکس خویشی و آشنایی نداشت. باد زوزه می کشید و بیرحمانه شلاق سرد خود را بر صورت پرچین و چروک و بدن برهنه زن ناتوان می نواخت. صورت او آنقدر متشنج و منقبض بود که آینه وار دردها و مصائب جوراجور دنیا را یکجا و یکباره نشان می داد، گردن او که پوست سیاه و آویخته داشت، میان پیراهن چرکین وصله داری فرو رفته بود؛ پستانهای شل و آویخته اش با حرکات سست و بی اراده پاهایش تکان میخورد، مثل اینکه این وجود پیچاره، فاقد روح و قدرت بود یا همانطور که باد شدید، کاغذ سیگار را جلو می برد و بدر و دیوار میزند، دست توانائی او را جنبش و حرکت میداد – پیرزن نه درد داشت که بگرید و نه امید داشت که بخندد. حکم یک سنگ بیجان و بی حس را داشت. همانطور که مرتاض های هند در اثر تمرین و ممارست بدرد عادت می کنند، روی تخت خواب پرمیخ بآسودگی می غلطند، میان برف برهنه و بی لباس می خوابند، میخ آهنین بر سر خود میکوبند، غذا نمی خورند و آب نمی نوشند، پای بی حفاظ میان آتش سوزان می روند، دیگر سوز سرما و صدای باد او را آزار نمی داد و رنج را در وجود او بر نمی انگیخت، بدرد و رنج عادت کرده بود…
توضیحات : برای روشن شدن ذهن خواننده عزیز ذکر این نکته لازم است که غرض نویسنده این کتاب قلمفرسایی و توجه بنکات باریک و دقیق ادبی و اطناب در سخن پردازی نبوده و نخواهد بود، بلکه منظور، شرح و بیان حقایقی است که از زبان اکثریت زنان شنیده شده است و آنچه مرا وادار بنگارش این کتاب نمود دیدن مصائب زنان و نحوه قضاوت مردان در مورد زن است، اغلب در مجامع و محافل انس مردان بدون در نظر گرفتن وضع اجتماعی و عدم قدرت زن او را مقصر شمرده و حمله را نسبت بوی آغاز می نمایند و آخرالامر پس از تمام نسبتهای ناروایی که باو می دهند او را محیل و مکار می خوانند و نمی دانند که علت این امر همان ضعف و زبونی زنست که چون در مقابل قدرت و زورگوئی مرد هیچ وسیله ندارد، به حیله و دروغ متوسل می شود تا شاید کمتر جور ببیند. در نتیجه ندانسته دروغ را عادت ثانوی فرزندان خود می سازد و قهراً بر خلاف نیت واقعی خود، راه خلاف انسانیت و شرافت را از بدو زندگی بآنها می آموزد. آری دیدن این بدبختی ها و محرومیت زن، عجز و بیچارگی او ولو خیلی عالیمقام و با شخصیت و فاضله باشد، ظلمی که از مرد تحمل می کند اگر چه دارای تمول و حقوق اجتماعی باشد، صدمات و مشقاتی که از شریک و دوست ابدی زندگی خویش برخود هموار می سازد مرا بر آن داشت که علت العلل اینهمه اختلاف را جستجو نموده و در عین حال سبب پاره شدن رشته زندگی را پیدا کنم و ببینم چرا؟ زن و مرد نمیتوانند بارسنگین زندگی را با تشریک مساعی خود بمنزل برسانند و نیمه راه یکی خسته شده و شانه از زیر بار خالی میکند؟!…
توضیحات : این کتاب که نام اصلی آن »معشوقهی رییس جمهور»است نخستین بار در انگلستان انتشار یافته و نویسندهی آن هم انگلیسی است .پاتریک اندرسون نویسندهی این کتاب از موفقترین نویسندگان داستانهای سیاسی است که یک ماجرای سیاسی را سوژهی اصلی داستان خود قرار میدهد و برای قهرمانان داستان خود که اکثر آنها واقعی هستند اسامی مستعار انتخاب میکند.
داستان »عشق رییس جمهور» بر اساس ماجرای عشق جان کندی رییس جمهور آمریکا و مریلین مونرو ستارهی معروف سینما که در زمان ریاست جمهوری کندی خودکشی کرد تنظیم شده و خصوصیات رییس جمهوری که در این کتاب توصیف شده و بسیاری از قهرمانان داستان با خصوصیات کندی و اطرافیان او مطابقت دارد .با وجود این نویسنده زمان و مکان بعضی از حوادث را تغییر داده و حتی با اشاره به افتضاح واتر گیت در چند مورد چنین وانمود میکند که این داستان تخیلی و مربوط به زمان مجهولی در آینده است.
توضیحات : این کتاب به دست شیروان زاده, ناردوس, تومانیان و سواک نوشته شده است و ترجمه این کتاب به عهده هایک کاراکاش بوده است که توسط بنگاه نشر و ترجمه کتاب در سال ۱۳۴۸ به چاپ رسیده است کتاب شامل داستان های ممتاز ارمنی است. هایک گاراگاش ( مترجم ) با ادبیات جهانی به خوبی آشنا بود و برخی از آنان را به زبان فارسی ترجمه کرده است. همچنین داستانهایی از نویسندگان بزرگ ارمنی را به فارسی ترجمه و در کتابی تحت عنوان داستانهای ارمنی در سال ۱۳۳۶خ. (۱۹۵۷م) به چاپ رساند.