توضیحات : کتاب «صد دست لباس» داستان دختر نوجوانی به نام «واندا پترونسکی» است که با خانواده لهستانیتبار خود در یکی از شهرهای امریکا زندگی میکند. همکلاسیهای واندا در مدرسه او را مسخره میکنند… . نویسنده که در واقع خود یکی از همکلاسیهای واندا بوده سعی کرده است با نوشتن این داستان، اشتباه خود را جبران کند. گناه او «بیتفاوتی» نسبت به آزار واندا بود. این داستان در سال ۱۹۴۵ جایزه «نشان نیوبری» را اخذ کرد و در سال ۲۰۰۷ یکی از صد کتاب منتخب معلمان «انجمن آموزش ملی» امریکا گردید
توضیحات : آن سالها خانهٔ ما در یک محلهٔ پرت و دور افتاده بود و از مزایایی که سایر محله ها مثل آب و برقی و آسفالت و این جور چیزها برخوردار بودند سهمی نبرده بود، چون از شهرهای جدید و نوساز به حساب می آمد که قرار بود بعدها شهری مدرن و مجهز به تمام وسایل زندگی بشود. البته موقعی که فروشندگان زمین و شرکتهای خانه سازی زمینهای این منطقه را به اهالی فروخته بودند با آب و برق و آسفالت و تلفن بود منتهی بعد معلوم شد که کمی صبر لازم دارد. تعدادی خانه در این زمینها ساخته شده بود که در بعضی از آنها خود صاحبخانهها زندگی میکردند و بقیه را اجاره داده بودند. آنچه برای ما جنبهٔ حیاتی داشت و واجب تر از سایر مایحتاج زندگی بود آب بود چون بی تلفن میشد زندگی کرد و با پیغام دادن و از طریق مکاتبه مشکلات روزمره را حل کرد و به جای برق این امکان را داشتیم که فانوس و چراغ زنبوری روشن کنیم و آسفالت خیابانهای ما هم در درجهٔ سوم و چهارم قرارداشت چون اهالی محلهٔ ما مردم پرتوقعی نبودند که بی آسفالت نتوانند زندگی کنند اما آنچه ما را عذاب می داد و لازم بود آب بود.
ماهی یک مرتبه نمیدانم از کجای شهر به مدت چند ساعت مختضر آبی در جوی اصلی محلهٔ ما جریان پیدا می کرد که ظرف همین چند ساعت کلی سر و دست میشکست و اهل محلی که در طول ماه برادروار در کنار یکدیگر زندگی میکردند برسرآب ماهیانه با بیل و کلنگ و چوب و چماق به جان هم میافتادند و سر و دست هم را میشکستند و غیرممکن بود که ماهی یک مرتبه محلهٔ ما به صحنهٔ جنگ مبدل نشود، هرچه هم به مقامات مسئول نامه نوشتیم، عریضه تقدیم کردیم طومار به امضا رساندیم که بیایید محض رضای خدا فکری برای آب محلهٔ ما بکنید گفتند چون شما خارج از شهر هستید فعلا نوبت شما نیست و باید کمی صبر کنید کار لولهکشی و تامین آب شهر که تمام شد به سراغ شما خواهیم آمد.
ریش سفیدهای محل که خدا خیرشان بدهد آمدند دورهم نشستند و شورایی تشکیل دادند و حساب کردند که اگر پولی را که روزانه مردم محله بابت خرید آب به گاریچیها و بشکههای آب میدهند روی هم بگذارند ظرف یک سال میشود یک چاه عمیق یا نیمه عمیق در میدان عمومی محله حفر کرد و تلمبهای هم روی چاه نصب نمود و موقتاً مشکل آب را حل کرد تا بعدها انشاالله نوبت محلهٔ ما و به روایت
توضیحات : عباس یمینی شریف نویسنده، مترجم و شاعر، در تهران به دنیا آمد. تحصیلات ابتدایی را در دبستان انتصاریه و شاهپور تجریش و دوره متوسطه را در دارالفنون و دانشسرای مقدماتی به پایان رساند. وی در ۱۳۱۹ وارد دانشسرای عالی و سپس وارد دانشکده ادبیات شد و موفق به اخذ لیسانس گردید و آنگاه به استخدام وزارت فرهنگ درآمد. رشته مورد علاقه یمینی شریف آموزش و پرورش کودکان و نوجوانان بود. در تیچرز (تربیت معلم) کالج کلمبیا علاوه بر رشته آموزش و پرورش به تحصیل در رشته ادبیات کودکان نیز پرداخت. شعرهایش در ۱۳۲۳ در اولین شماره مجله «بازی کودکان» که بعدها سردبیری آن مجله را به عهده گرفت، به چاپ رسید و در ۱۳۲۴ اشعاری از وی ابتدا در کتابهای ابتدایی اراک و سپس در کتاب های کلاس های اول و دوم و سوم کلیه دبستان ها چاپ شد. او در ۱۳۲۸ مدیریت مجله «دانش آموز» و از ۱۳۳۵ ش تا ۱۳۵۸ ش مدیریت مجله «کیهان بچه ها» را به عهده داشت.
از دیگر آثار عباس یمینی شریف : «دنیاگردی جمشید و مهشید»؛ «فری به آسمان می رود»؛ «قصه های شیرین»؛ «دو کدخدا»؛ «داستان عروسک»؛ «بازی با الفبا»؛ «روی زمین و زیر زمین» گیاه شناسی برای کودکان، ترجمه؛ «بیژن و شیر»، ترجمه؛ «جزیره مرجان»، ترجمه؛ «آواز فرشتگان»، شعر؛ «قصه های شیرین»، شعر؛ «گربه های شیپور زن»، شعر؛ «دیوان» شعر. شاعر، داستان پرداز. تولد: ۱۲۹۸ تهران. درگذشت: ۲۸ آذر ۱۳۶۸، تهران. عباس یمینی شریف متخلص به «یمینی» در سال های ۱۳۱۷ و ۱۳۱۸ در دانشسرای مقدماتی تهران تحصیل کرد.
توضیحات : جک لندن به قول خودش «آوای وحش» را در مدت سی روز جان کندن، نوشت. و این رمان که حاصل بسیاری از تجربههای او در قطب شمال بود، بعدها به هفتاد زبان ترجمه شد و میلیونها نسخه از آن در سراسر جهان به فروش رسید. او در این اثر بسیاری از چیزهایی را که در قطب شمال دیده و تجربه کرده بود به روی کاغذ آورد. «باک» سگ نیرومندی است که در خانهی اعیانی قاضی «میلر» از همهی سگها ارج بیشتری دارد. مردم گروهگروه به دنبال طلای زرد به قطب شمال هجوم میآورند و در این میان، «مانوئل» باغبان خائن «باک» را میفروشد و باک از روزهای شومی که انتظارش را میکشند، بیخبر است. جان گریفیث لندن معروف به جک لندن مقاله، سفرنامه و داستاننویس آمریکایی است. او داستانها و رمانهای زیادی دربارهی زندگی وحوش نوشت که البته بهترین و مشهورترینشان سه اثر «گرگ دریا»، «آوای وحش» و «سپید دندان» است.
توضیحات : ریچارد سوم نمایشنامهای تاریخی اثر ویلیام شکسپیر است که داستان تراژیک به قدرت رسیدن شاه ریچارد سوم و سقوط وی را به پرده میکشد. به روایت شکسپیر وی مردی بدقیافه، گوژپشت، حیلهگر و خشن و برادر پادشاه وقت از دودمان پلانتاجنت است که با خود عهد کرده به هر قیمتی شده صاحب تاج و تخت شود. نمایشنامه ریچارد سوم، پُرشخصیتترین نمایش درمیان نمایشنامههای شکسپیر است و ماجراهای آن در اواخر سده شانزدهم میلادی براساس نحوه ظهور و سقوط شاه ریچارد سوم نوشته شده است. در نمایشنامه، ریچارد سوم برای رسیدن به تاج و تخت، برادرزادههای خود را که ملقب به «شاهزادههای برج» بودند به قتل میرساند. این شاهزادهها تنها پسران ادوارد چهارم و در زمان مرگ پدرشان ۹ و ۱۲ ساله بودند.
توضیحات : سِندبادنامه یا کتاب حکیم سندباد یا داستان هفتوزیر، داستانی قدیمی است که ظاهرا از هندی به فارسی آمده و در زمان ساسانیان به پهلوی ترجمه شده است. این کتاب نخست به دستور نوح بن منصور سامانی توسط خواجه عمید ابوالفوارس فناروزی به فارسی دری ترجمه شد و آن را به عربی نیز ترجمه کردند تحت عنوان «حکایه الملک المتوج مع امراه الملک و الحکیم السندباد و سبع الوزراء و حکایه کل واحد منهم» . در قرن ششم محمد بن علی ظهیری سمرقندی- از مترسلان و کاتبان ایرانی در قرن ششم هجری – ترجمهای فارسی از سندبادنامه نمود و این اثر پس از او شهرت بسیاری پیدا کرد. کتاب سندبادنامه در موضوع آداب کشورداری و رفتار با رعیت است و از حیث ترکیب و ساختمان شبیه کلیله و دمنه یعنی یک داستان اصلی که در ضمن آن حکایتها و قصص دیگری نیز میآید و آن داستان اصلی شبیه داستان سیاوش و سودابه و قصه یوسف و زلیخاست. سندبادنامه ظهیری سمرقندی که شامل یک حکایت اصلی و سی و سه حکایت فرعی است, علم اداره مملکت و رفتار با رعیت بیان شده است. سبک قصه در قصه به مؤلف امکان داده است که حکایات متعدد تمثیلی را در اثر خود وارد کند که هدف کلی آنها پند و اندرز است. سمرقندی این کتاب را با استفاده از آیات قرآن، احادیث، ابیات و امثال فارسی و عربی، صنایع مختلف ادبی و … آنگونه که در آن دوره معمول بوده است، به نثر فنی آراسته است.
توضیحات : گروهی از افراد که به ظاهر ارتباطی با هم ندارند، به عنوان وارثان پیرمردی ثروتمند برگزیده میشوند و خانهی زیبا و قدیمیاش را به ارث میبرند. با این شرط که به زیرزمین خانه وارد نشوند و به خصوص به مبلهای سیاهی که در آنجا وجود دارد نزدیک نشوند. نخستین روزی که همهی ارثبرندگان در خانه جمع میشوند، از سر کنجکاوی هر دو خطا را مرتکب میشوند. این داستان که بافتی نمادین دارد و در ردهی رمان وحشت نوشته شده، آنچه که در همان یک شب رخ میدهد را شامل میشود.
توضیحات : داستان یوسف و زلیخا اثر شروین وکیلی، احتمالاً مشهورترین روایت از خوشهای از منشهاست که دامنهٔ تاریخیشان سه هزارهٔ گذشته را در بر میگیرد و در گسترهٔ جغرافیایی چشمگیری شاخه میدواند و نسخههایی محلی را پدید میآورد. وارسی سیر تحول و تکامل این داستان، از سویی آزمونی است دربارهٔ روایی و کارآمدیِ نظریهٔ منشها در تحلیل سیر تحول عناصر فرهنگی و از سوی دیگر و پژوهشی است دربارهٔ چگونگی فزونی و کاستی یافتن گفتمانهای وابسته به جنسیت و قدرت. با هدف به دست دادن تبارشناسیای از داستان یوسف، و دستیابی به تفسیری از پیوند میان میل و جنسیت و قدرت است که این متن را مینویسم. بدان امید که در این روزگارِ همگرایی خشونت و حماقت، راه بر اندیشهٔ نقادانه در این زمینه گشودهتر گردد.
توضیحات : مراد وارد شد. در کافه را پشت سرش بست. سوز و سرما ماند همانجا، پشت در، توی خیابان. اولین صندلی خالی را که گیر آورد چسبید و نشست. یک میز کوچک با دو صندلی، خیلی نزدیک به در ورودی. کافه حسابی شلوغ بود. صاحب کافه از همان دور چاق سلامتی گرمی با مراد کرد. مراد در حالیکه حال درست و درمانی نداشت، سعی کرد گرم بگیرد. صاحب کافه هم سن و سال خود مراد بود. نزدیک آمد و در حالیکه دستانش را با پشت شلوارش پاک میکرد به مراد تسلیت گفت: – خدا رحمت کنه حاج خانم رو… مراد جواب داد: – ممنون ممنون علی جان، چهلم هم تمام شد رفت… صاحب کافه دستی به پشت مراد زد و دور شد. سرش حسابی شلوغ بود. مراد به دور و بر نگاهی انداخت، چند نفر دیگر راهم شناخت، سری تکان داد. همه از سرما هجوم آورده بودند تا یک فنجان چای یا قهوه گرم بنوشند. حالش از قهوه بهم میخورد. بخصوص اگر قهوه تلخ باشد.
توضیحات : ویکتور ماری هوگو (۱۸۰۲-۱۸۸۵م) بزرگترین شاعر سده نوزدهم فرانسه، داستان نویس، نمایشنامه نویس و بنیانگذار مکتب رومانتیسم است. بینوایان، گوژپشت نتردام، مردی که می خندد و شمار زیادی از اشعار وی به اندیشههای سیاسی و هنری رایج اشاره دارند. کتاب حاضر به کوشش یحیی ذکاء در دوازده گفتار تدوین شده است و کودکی، جوانی، پیشوایی رمانتیسم، کرسی آکادمی فرانسه، سیاست و تبعید، فعالیت های ادبی، بازگشت به میهن و پایان زندگی ویکتور هوگو را مورد توجه قرار داده است. این کتاب در سال ۱۳۳۵ توسط انتشارات موسسه مطبوعاتی شرق در دسترس علاقمندان ادبیات جهان قرار گرفت.
توضیحات : ناصرالدین شاه هر از چند گاه سفرهایی در ایران یا کشورهای دیگر انجام می داد و نگارش یادداشتهای روزانه و انتشار آنها ازجمله عادات پسندیده وی بود. کتاب پیش رو به سفر ناصرالدینشاه به عتبات عالیات در سال ۱۲۸۷ قمری مربوط است. ناصرالدین شاه در این سفر نامه وقایع لحظه حرکت تا زمان بازگشت به تهران را به ترتیب روزانه نگاشته است. وی در طول این سفر از بسیاری شهرها و روستا ها عبور کرد و رباط کریم، ساوه، همدان، اسدآباد، کنگاور، کرمانشاهان، سرپل زهاب، قصر شیرین، بغداد، کاظمین، کربلا، نجف اشرف، کوفه، سامرا، بیستون، صحنه، تویسرکان، دستجرد، قم و حضرت عبدالعظیم برخی از نواحی مورد اشاره در این اثر هستند. این سفرنامه اولین بار در همان سال نگارش، به صورت چاپ سنگی و به خط نستعلیق میرزا رضا کلهر منتشر شد. در نسخه حاضرکه توسط انتشارات کتابخانه سنائی در سال ۱۳۶۲ برای دومین بار به چاپ رسیده از نسخه چاپ سنگی مزبور استفاده شده است.
توضیحات : تسلط نفیسی به تاریخ و ادبیات ایران، باعث شده بود تا آثار تازه و پژوهشی پدیدآورد و تعداد بسیاری از متنهای منثور و منظوم فارسی را به شیوهای علمی منتشر کند و از گمنامی بیرون آورد. کتابخانه شخصی و کممانندی که به مرور زمان فراهم ساخته بود به او این امکان را میداد که به مهمترین مآخذ تاریخی و ادبی دسترسی داشته باشد. دکتر صادق رضازاده شفق دربارهٔ سعید نفیسی مینویسد:
«من در تمام مدت شناسایی او حیران کار و کوشش او بودم. میتوانم بگویم که در همه عمر مردی در کتابدوستی و مطالعه و فراواننویسی و کنجکاوی ادبی مانند او ندیدم… در عین فراواننویسی تندنویس هم بود و اگر قلم برمیداشت مدتی نگذشته مقالهای وافی و مطالبی کافی به رشته تحریر میکشید… در هر صورت این گونه ثمربخشی حیرتآور از نفیسی عجب نیست و در این کار هیچیک از نویسندگان و مؤلفان زمان ما به پایه او نمیرسد و باید او را از حیث تعداد آثار با امثال یاقوت حموی یا ابوعلی سینا یا غزالی، و از متأخرین با مؤلف ناسخالتواریخ مقایسه کرد… تندنویسی او خود استعداد نادری بود که من در همه عمر بر او ثانی ندیدم. قلم در لای انگشتان باریک او ساز سیال و سیار و منبع فیاضی بود که ایست نداشت و اگر آغاز به نوشتن میکرد ساعتی نمیگذشت که ستونها و صحیفههایی مشحون از عبارات شایان و فارسی استوار روان روی میز تحریر پخش میگشت و شخص آنچه را که سحر قلم عنوان دادهاند به چشم میدید.»