توضیحات : در آوریل سال ۲۰۰۶، روزنامهها در سراسر جهان مقالاتی تکاندهنده را منتشر کردند. در این مقالات آمده بود که گروهی از محققان، با انتشار مقالاتی محتوای یک دستنوشتهٔ قدیمی به نام «انجیل یهودا» را که به تازگی کشف شده بود، در اختیار عموم قرار دادند. در این مقالات گفته شده بود که نظرات این محققان در مورد یهودا که به عیسی خیانت کرد، به کلّی دگرگون شده است. مطابق با ادعای این محققان، یهودا در حقیقت یک قهرمان بود و رسولی که افکار عیسی را درک مینمود و بنا به درخواست عیسی، او را برای اعدام تسلیم کرد. آیا این دستنوشته، نسخهای باستانی و موثق است؟ اگر چنین باشد، آیا اطلاعاتی را در مورد نقش تاریخی یهودای اسخریوطی، عیسی مسیح و اولین مسیحیان فاش میکند؟ آیا این امر باید بر دید ما از مسیح و تعالیم او تأثیر بگذارد؟
توضیحات : آسمان تیره رنگ پائیز گرفته تر از همیشه بنظر میرسید. نسیمی به آرامی میوزید و ابرهای پنبه ای رنگ را به حرکت در می آورد و به دور دست ها میبرد و بجایش ابرهای تیره رنگ و سیاه را که معروف به ابرهای باران زا میباشند قرار میداد..در یکی از جاده های خارج از شهر (اچ) اتومبیلی کوچک با ۲ سرنشین در حرکت بود و با سرعتی تقریباً کم بسوی مقصد خویش روان بود. درون اتومبیل یک مرد و یک دختر جوان دیده میشد. زن (بتی) نامیده میشد و نامزد مرد جوان که در پشت فرمان قرار گرفته و اتومبیل را به حرکت درمی آورد و (جورج) نام داشت بود. آنها از مدتها قبل با یکدیگر نامزد شده و قرار بود به زودی با یکدیگر عروسی نمایند. جورج هر چند وقت یکبار به دیدن نامزدش می آمد و او را برای گردش به شهر می برد…
توضیحات : «واقعاً ماجرای پیچیدهای بود و بدون کمک شما، آقای پوارو موفق به کشف آن نمیشدیم. مهم اینجاست که در نهایت شک و تردیدی برای کسی باقی نماند. ماجراهای دیگر هم به همین شکل خاتمه یافت که شاید شما از آنها خبر نداشته باشید، مثل قضیه مردی که سوت میزد. خوشبختانه به سزای جنایتش رسید. یا آن چند جوان که گوتمان پیر را با شلیک گلوله به قتل رساندند. یا آن مردی که قربانیانش را با آرسنیک میکشت، ترانتر هم که تبرئه شد و انصافاً حق هم همین بود. یا خانم کورتلند که خیلی شانس آورد چون ثابت شد شوهرش آدم شرور و منحرفی بود و هیئت منصفه سرانجام به برائت او رأی داد.
در این مورد بخصوص عدالت نقشی نداشت و فقط عواطف چند انسان او را نجات داد. قبول کنید این کار در پارهای محاکم بسیار عادلانه خواهد بود. شرایط و وضعیت موجود در هر دادگاه جنایی به هرحال نظر هیئت منصفه و رأی نهایی را به گونهای تغییر خواهد داد که در سرنوشت متهم بسیار مؤثر خواهد بود. بعضی اوقات فقط احساسات حکمفرماست و متهم سعی میکند احساسات هیئت منصفه را برانگیزد که البته خیلی به ندرت اتفاق میافتد. گاهی یک وکیل مدافع زبر و زرنگ و خبره اینکار را میکند و گاهی هم دادستان از مسیر اصلی ماجرا منحرف میشود. بله… من شاهد موارد بسیاری بودهام… ولی…»
توضیحات : از داستان اوسا علم، این یکی رو بکش قلم: خیاطی عادت کرده بود که اضافات پارچه های مشتری را برای خود بردارد. شبی از شبها مرد خیاط در خواب دید روز قیامت فرا رسیده و جمعی در حال بازخواست از او می باشند و عده ای از مشتری ها نیز با قیچی های بزرگ و آتشین در حالیکه از اضافه پارچه ها علمی ساخته اند، مشغول بریدن پوست و گوشتش هستند…
توضیحات : برگرفته از داستان زخم زبان از زخم شمشیر بدتر است: در جنگلی پهناور پیرمرد فقیری زندگی می کرد که شغلش هیزم شکنی بود. پیرمرد بیچاره از مال دنیا فقط یک تبر و یک الاغ داشت که با تبر به هیزم شکنی می پرداخت و با الاغ هیزمها را به شهر می برد و می فروخت و از این راه زندگی خود را اداره می کرد. در یکی از روزهای سرد زمستان وقتیکه پیرمرد مشغول شکستن هیزم بود؛ ناگهان صدای غرش شیری به گوشش رسید…
توضیحات : مجموعه قصه های شیرین بر اساس ضرب المثلهای معروف ایرانی. گویند روزی یکی از ملوک بارعام داد و حکماء و بزرگان شهر را دعوت نمود. در آن میان حکیمی برخاست و پس از تعریف و تمجید از پادشاه گفت: سخنی حکیمانه می گویم و آن این است: بهتر است نیکوکار را پاداش دهی و بدکار را به حال خود بگذاری و در مجازات او هیچ رنجی نکشی که او خود به مکافات عمل خویش می رسد. پادشاه از این سخن بسیار خوشش آمد به طوریکه انعامی به گوینده داد و دستور داد او هر هفته به بارگاه بیاید و سخنان حکمت آمیز بگوید…
توضیحات : تازه چشمانم گرم خواب شده بود و رخوت خواب داشت کم کم پیکر خسته و کوفته مرا در آغوش می گرفت که صدای گوش خراش و ناهنجار زنگ تلفن در اتاق طنین انداخت و مرا از جا پراند. بر روی تختخواب غلطی زدم و با دیدگانی خواب آلود و نیمه باز دستم را دراز کردم و گوشی سپید رنگ تلفن را برداشتم و با ناراحتی و دلخوری گفتم: بفرمایید.
صدای شتابزده سرگرد (پ) رئیس اداره ام از آن طرف سیم به گوشم رسید: افشین خودت هستی؟
در حالی که بر روی تخت خواب جابجا میشدم، جواب دادم: بله خودم هستم. اتفاقی افتاده؟
سرگرد با همان لحن هیجان زده که آمیخته با نگرانی و دستپاچگی بود، گفت: گوش کن افشین. همین چند لحظه قبل مردی که از طرز صحبت کردنش معلوم بود در وحشت و اضطراب به سر می برد از من خواست که در سه راه ژاله با او دیدار بکنم. من فکر می کنم که او می خواهد موضوع مهمی را به ما بگوید..
توضیحات : من با كسانی آشـنا شدم كه در آغاز میخواستم روايتشان كنم اما خيلی زود دريافتم كه آنها خود میتوانند راوی قصههايشان باشند و تنها كاری كه از من برمیآيد «شنيدن» اسـت! مـن بـا كسانی روبرو شدم كه هزاران بار بهتـر و رسـاتر از مـن میتوانسـتند از رنج زنان بلوچ و دلنگرانی كودكان عرب در ایران بنویسند. من با كسانی روبرو شدم كه «سوژه»ی داستانها و گزارشهای من نبودند، بلكه راوی پرقدرت تجربهی زيستهی خودشان بودند. ما باهم، خواندن و ياد گرفتن را شروع كرديم. در يک گروه بسـته دربـارهی ضرورت نوشـتن و حرف آمدن گپ زديم، دربارهی تقاطع ستمها و تبعيضها خوانديم، از ادبيات سلطه حرف زديم و نوشتيم و نوشتيم و نوشتيم. از يادداشتهای كوتاه منتشرشـده در یک صـفحهی اينستاگرامی بـه داسـتانهـا و روايتهای بلند و گزارشهای مفصلتر رسيديم؛ به آنچه در اين مجموعه میخوانيد.
توضیحات : گسترش روزافزون ادبیات غرب باعث شد تا با اهمیت کمتری به ادبیات سایر ملل توجه کنیم و در نتیجه، اطلاعات اندکی از آن ها داشته باشیم؛ البته این امر در مورد ادبیات کره بیشتر صدق می کند. این کتاب مجموعه ای از داستانهای خواندنی از نویسندگان برجسته کره ای است. ایم بانگ، در اواخر قرن هفدهم و اوایل قرن هجدهم، می زیست و یی ریوک، در اواخر قرن شانزدهم پس از میلاد، زندگی می کرد. این داستان ها توسط نویسنده و مترجم کانادایی، جیمز اسکارث گیل، گردآوری و از کره ای به انگلیسی ترجمه و توسط امید وحدت نارویی به نثر روان فارسی بازگردانی شده است.
این اثر که یکی از شاهکارهای داستانی کره به شمار می رود، ما را با معروف ترین داستان های عامیانه تاریخی و گذشته آن سرزمین. آشنا می کند. اما آنچه واقعاً جلب توجه می کند، این است که اعتقادات مردم این سرزمین به جن و پری که در این کتاب هم بازتاب یافته است، مانع پیشرفت اقتصادی، صنعتی و فناوری کره ای ها نشد و هم اکنون کشور آنها در ردیف کشورهای توسعه یافته قرار دارد.
توضیحات : این کتاب که از مجموعه داستانهای پوآرو میباشد در ژوئن ۱۹۴۱ در بریتانیا توسط انتشارات کولینز کرایم کلوب و در اکتبر همان سال در آمریکا توسط انتشارات داد، مید اند کمپانی به چاپ رسیده است. در سال ۱۷۸۲ وقتی کاپیتن راجر آنگمرینگ برای خودش خانه ای در جزیره کنار خلیج لدرکمب ساخت، به نظر همه، این عجیب ترین کاری بود که از او سر زد. مردی از خانواده ای چنان سرشناس چون او، باید و یلای مجلل و شایسته ای، در مرغزاری وسیع بنا می کرد که احتمالا یک نهر روان و مرتعی سرسبز هم داشته باشد…
توضیحات : سمیه میگوید شعر تک کلماتی است که با سکوت زینت یافته است. سکوت گویاترین کلام عشق است. کافیست بگویی عشق و هفتهای ساکت باشی. هرچه بیشتر بگویی زاید است، شعر مورد علاقهاش این است: منتظرم عشق بیا.
میپرسم شعر است؟ میگوید نیست؟
سوال را با سوال جواب میدهد. حوصلهام را ندارد ولی میگوید عاشق منتظر عشق است پس منتظر بیهوده است.
میگوید: عشق
میپرسم عشق شعر است؟
میگوید آن هم اضافه است.
توضیحات : چند ثانیه مکث جلو آینه، و سومین رمانم «یک روبان سرخ برای شاهزاده ونوس» متولد شد. رمانی نه تاریخی و نه علمی و نه تخیلی و نه اجتماعی، که درهمتنیده از همهٔ اینها. در بحبوحهٔ یافتن سرنخها با کمک بازپرس، یک مهمانی شام داشتم. اما داستان جرقهٔ رمان در چند ثانیه این که؛ مهمانها از راه رسیدند و همه چیز به خوبی پیش رفت، در حالی که تمام مدت مهمانی، من درگیر تبوتاب عشق سروان شیری به خانم دکتر و شخصیت کتابدار رمان قبلی «معمای عشق ساعتی» بودم. بعد از رفتن مهمانها توی آینه نگاهی انداختم و متوجه برچسب چند لایهٔ مارک لباسم شدم که وارونه پوشیده بودم و تمام مدت مهمانی همان طور به تنم بود. ترسیدم از حواسپرتی که کار دستم ندهد. شدم دختری که سالهای نوجوانیاش را در دنیای مهآلوده و زیرزمینی سپری میکند و نشستم به نوشتن دنیای دخترک و نتیجهاش شد رمان «یک روبان سرخ برای شاهزاده ونوس». رمان را در هفت فصل نوشتم. هر فصل داستان مستقلی دارد که خوانندهٔ تیزبین از فصل یک سرنخهای اتصال فصلها به هم را درمییابد.