توضیحات : میس گلوری روی خود را گرداند. هاری مثل سایه ای از جلوی او گذشت. فقط با صدای سرد و آهسته به دختر جوان سلامی کرد. بعد بدون اینکه به او نگاهی بکند، کلاه و شنل خود را روی میز انداخت و در کنار بخاری نشست. قیافه اش بهم خورده و آشفته و رنگی پریده داشت و نگاههای لرزان او نشان می داد که ناراحت است. از شش ماه پیش که باهم آشنا شده بودند، هرگز او را به این حال ندیده بود. هیچ دلیلی برای حال او نداشت جز اینکه فکر می کرد که با این حرکات میخواهد از او جدا شود.
میس گلوری از چند هفته پیش این فکر به خاطرش رسید که آیا دوستی آنها تا چه مدت طول خواهد کشید؟ نه اینکه فکر کنید هاری از دوستی با او خسته شده بود بلکه باید گفت این عادت میس گلوری بود و تا آن روز بیش از نُه عاشق عوض کرده بود. بنابراین انتظار داشت که یک روز از او جدا شود؛ اما هیچ وقت با رفقای جدید از عشق سابق خود حرفی نمی زد…
توضیحات : سال بلو کتاب ماجرای اوگی مارچ را با جمله ای آغاز می کند که بعدها تبدیل می شود به یکی از نقل شده ترین جملات آغازین در ادبیات آمریکا. داستان اینطور آغاز می شود: “من یک آمریکایی هستم…” این جمله که در ۱۹۵۳ نوشته شد، گویی تجسم و جد و شعف نسلی جدید است. نسلی سرشار از جوش و خروش آمریکایی پس از جنگ و لبریز از امکانهای جدید، نسلی که می خواهد قرن بیستم را از آن خود کند.
کتاب دنیل که قریب به دو دهه بعد در ۱۹۷۱ منتشر شد، در حکم پادزهر این نگاه است. چشم به نیمه تاریک رویای آمریکایی دارد و راوی یک کابوس خاص آمریکایی است. راوی دقیقه ای است که در آن ملتی که خود را بزرگترین دموکراسی دنیا می داند، عقلش را از دست داد.
این کتاب در ضمن، ادگار لورنس دکتروف را در زمره برجسته ترین رمان نویسان آمریکا آورد. با رمان «کتاب دنیل» دکتروف هم در کنار جان آپدایک، فیلیپ راث و البته خود بلو در جایگاه یکی از وقایع نگاران اصلی قرن بیستم آمریکا قرار گرفت.
به ساده ترین بیان این رمان روایت خیالی سرگذشت جولیوس و ایتل روزنبرگ است. کمونیستهای نیویورکی که متهم شدند اسرار ساخت بمب اتم را به اتحاد جماهیر شوروی لو داده اند و بدین ترتیب در تاریخ آمریکا اولین کسانی بودند که به جرم جاسوسی اعدام شدند. محاکمه جنجالی این دو تا نیم قرن نقل محافل چپ آمریکا بود.
توضیحات : ماجراهای آلیس در سرزمین عجایب نام کتابی است که لوئیس کارول در سال ۱۸۶۵ منتشر کرد. این کتاب که برای کودکان نوشته شدهاست داستان خیالی سفر دختری به نام آلیس را تعریف میکند که به دنبال خرگوش سفیدی به سوراخی در زمین میرود و در آنجا با ماجراهای عجیبی روبهرو میشود.
داستان با رویدادی کاملاً اتفاقی آغاز میشود و با تمایل کودکانهٔ آلیس برای عبور از دری کوچک و ورود به باغی پر از گل ادامه مییابد. آرزوهای دور از حقیقتی که محقق میشوند و موجودات عجیبی که در آن سرزمین حضور دارند، ادبیات خیالپردازانهٔ داستان را شکل میدهند و مفاهیمی عمیق را در قالب داستانی کودکانه بیان میکنند. آلیس در سرزمین عجایب و ادامهٔ آن، که آنسوی آینه (۱۸۷۲)، نام دارد درطی یک قرن و نیم بیوقفه تجدیدچاپ شده و نهتنها در عرصهٔ چاپ و نشر کتاب و تصویرگری، بلکه در دیگر عرصههای هنر نظیر پویانمایی، فیلم، موسیقی، عکاسی و نقاشی نیز تأثیرگذار و الهامبخش بودهاست. این داستان یکی از بهترین نمونه های ژانر ادبیات بی سر و ته به حساب می آید.
توضیحات : کتاب حاضر شامل داستان برهای برای سلاخی از نویسندهی مشهور بریتانیایی رولد دال، داستان قوری برنجی اثر تیم میسی آمریکایی که فیلمی با همین نام بر اساس این داستان ساخته شد، آخرین دور اثر فیلمنامه نویس آمریکایی ایوان هانتر و داستان جذاب و خواندنی کارت اسرارآمیز اثر کلولند مافت.
اتاق گرم و تمیز و پردهها کشیده شده بود. دو چراغ روی میز، صورت زن و صندلی خالی روبرویش را روشن کرده بودند. روی میز کوچکی پشت سر او، دو لیوان بلند، به همراه ظرف آب گازدار، بطری ویسکی و مکعبهای تازهی یخ در ظرف مخصوص نگهداری آنها، قرار داشت. ماری مالونی منتظر بود شوهرش از محل کار بازگردد. حال بار دیگر میتوانست به ساعت دیواری خیره شود، البته بدون نگرانی، فقط برای لذت بردن از این فکر که هر دقیقهای که میگذرد، زمان رسیدن شوهرش را نزدیکتر میکند. در حال و هوای اطراف زن و هر چه که انجام میداد حسی مانند یک لبخند محو و آرام بود.
هنگامی که روی کار خیاطیاش خم میشد نوعی حالت کنجکاوی و آسودگی در شکل پایین انداختن سرش بود. پوستش، از آنجایی که ششمین ماه حاملگی را میگذراند، نیم شفافیتی فوق العاده پیدا کرده بود، لبانش نرم و چشمها، با نگاه متین تازهشان، بزرگتر و تیره تر از قبل شده بودند. وقتی ساعت دیواری، ده دقیقه به پنج را نشان داد، او گوش فرا داد و چند دقیقه بعد، مثل همیشه سر وقت، صدای چرخها را روی سنگریزههای بیرون از خانه شنید و سپس صدای بسته شدن درب اتومبیل، بعد گامهایی که از پنجره گذشتند و کلیدی که در قفل چرخید به گوش رسید. زن کار خیاطیاش را کنار گذاشت، برخاست و جلو رفت تا هنگامی که وارد میشود او را ببوسد.
توضیحات : ساعت ده شب بود که حسب المعمول به محل شغل خود رهسپار میشدم. عادتا در موقع حرکت سرم را زیر انداخته و با قدمهای بلند به طرف مقصدی که دارم پیش میروم. دویست متر مانده به محل اداره ام، بقایای خرابه های یک خانه کردی موجود است که هنگام آبادی و نو بودنش فقط عبارت بود از چهار دیواری که با شفته و گل آن را بنا نموده، طول آن سه ذرع و نیم و ارتفاعش نیز سه ذرع. مدخل آن را یک درب تنگ و کوتاهی به عرض سه چارک و ارتفاع یک ذرع و چارک تشکیل، دو سوراخ کوچک هم یکی از سقف و دیگری از دیواری که به طرف شمال نگاه می کند، برای دخول هوا و روشنایی بازگذاشته اند. این کلبه به طوری که در توقف چند ساله خود در کرمانشاه به خاطرم مانده، در اوان معموریتش محل سکونت یک خانواده کرد که عبارت از یک زن و شوهر پیر و سه طفل کوچک و یک دختر تقریبا هجده ساله بودند؛ ولی چون بنیان آن چندان استحکام و استقامتی نداشت، در اثر برف و باران و آفتاب، در مدت سه چهار سال دیوارهای آن ترکهای سختی برداشت و یک قسمت سقف نیز حالت سقوط به خود گرفته….
توضیحات : – هی! درشکه چی!
همانطور که درشکه چی به اسبش هی میزد و به طرف ما می آمد، من در عالم خیال از قرنی به قرن دیگر می رفتم. کوستیامیرونو در حالیکه با عجله به طرف راحت ترین جایگاه درشکه می رفت تا بنشیند گفت:
– فرودگاه
درشکه چی پیشاپیش فهمیده بود که ما کجا می خواهیم برویم. او بدون اینکه به کوستیای کوتاه قد بکند، و بعد نوبت به نوبت سایر خلبانان را ورنداز نمود و هویدا بود با که با دیدن این چهار نفر زورمند، کمی ناراحت شده است. آنگاه به امید که کالسکه کوچک کهنه اش جای هر چهار نفر ما باشد، به اسبهایش هی زد:
– هی! یاالله حیوان!
منازل و مغازه های آشنا خیابان بزرگ از جلوی ما رژه می رفتند. صبح آفتابی آن روز ماه مه و نمای دلنشین شهر باعث شده بود که ما روحا جشن بگیریم…
توضیحات : ریک دان، پیشکسوت ارتش آمریکا؛ عامل ضدجاسوسی و طرفدار وتانگ از بروکلین است که کوه و کوهستان را دوست دارد و همواره برای صلح در جهان دعا می کند.
بخشی از کتاب:
افغانستان؛ این مکان قرار بود ویرانه و مخروبه باشد. ما در این سرزمین باستانی و ناهموار نفوذ کرده و تحولات نظامی را به اندازه شهر رقم زده ایم. کوههای پربرف و محکم، اطرافمان را احاطه کرده است. طبیعت در اینجا یک نیروی عظیم است. ساکت و بی صدا از حکمتها و جاده های قدیمی و باستانی حراست می کند.طوفانهای قدرتمند شن و ماسه در دشتهای وسیع و غبارآلود خیلی تند در حرکت است و به طور ناگهانی و خشمگین همه چیز را سرراهش می ریزد. موسیقی تندباد در اطرافم ناگهان می پیچد در حالیکه از طریق هر شکاف ریز و کوچک در زیرساختهایی که می تواند پیدا کند، راه می یابد.
این سرزمین یک مکانی بسیار قدرتمند است…
توضیحات : راوی داستان، زن مزرعه داری ست دریکی از روستاهای آلمان. درشانزده سالگی با صلاحدید پدرش با جوانی کم سواد از روستاییان خودی ازدواج می کند. زن و شوهر هردو درمزرعه کوچکی که دارند کارمی کنند. زندگی آن دو با دو فرزند پسر و دختر که سرگرم تحصیل هستند و از امکانات دولتی هم برای تهیۀ آدوقه استفاده می کنند درحد معمول می گذرد. با شروع جنگ جهانی دوم، شوهر برای رفتن به جبهه احضار می شود. قبل از رفتن شوهر به جبهه، روزی در خانه اش، غفلتا مرد جوانی زن را از پشت سر می گیرد و دست روی دهان او می گوید لطفا صدایت درنیاد من آزاری به شما نمی رسانم یک دانشجو هستم که از بازداشتگاه فرار کرده ام جانم درخطراست. زن او را در آغل پنهان می کند. بدون آن که به شوهرش بگوید. شوهر خانه را به عزم جبهه جنگ ترک می کند. زن هر روز درغیاب بچه ها و شوهرش مرد پناهنده را که درآغل پنهان کرده، آب و غذا می دهد. مرد هم به عنوان ناجی از زن سپاس به جا آورده، پس از مدتی درکنار کمک رسانی، مرد در کارهای روزانۀ مزرعه، اختلاط بین آن دو در حد بوسه و بغل کشیدن و لمس بدن برقرار می شود…رمان ترج
توضیحات : داستان بلند یا رمان کوتاه «در عین حال» به گونهای روایت وضعیت مردم ماست در جامعهای که قرار و مدارش را از دست داده و از همهسو گرفتار تشتت است و از مرکز میگریزد، مردمی که در هیچ زمینهای همدلی ندارند. هرکسی در جهان خودش زندگی میکند و این جهانها گاه آسوده از کنار هم میگذراند و گاهی با هم تعارض پیدا میکنند و درگیر میشوند. روایت با یک دستگیری گسترده شروع میشود و ماموران در مییابند بسیاری بیجهت دستگیر شدهاند و آزادشان میکنند. هرچند این دستگیری خود وضعیتی گروتسگ دارد و این وضعیت تا نزدیک به پایان ادامه مییابد. دستگیری سبب آشنایی چند نفر و ادامه داستان میشود. در میانهی داستان دو نویسندهی مشهور مُرده به ایران سفر میکنند و در پارهی سوم داستان، فرشتهی آزادی که از داخل تابلویی گریخته در خیابانهای تهران سرگردان میشود.
توضیحات : در سال ۱۳۰۷ که به سمت ریاست استیناف فارس و خوزستان در شیراز بودم محاکمه جنائی عجیبی پیش آمد و در آنوقت محاکم یکسره و عصرها بیکار بودم. بعد از ختم محاکمه چند روزی وقت فارع عصر را بدون اینکه به پرونده مراجعه کنم، صرف نوشتن جریان این محاکمه کرده و شرح آن را از قول محکوم به قلم آوردم تا طرز قصه داشته و بتوان نکات اخلاقی و قضایی را در آن بکار برد. و تا آنجا که ممکن بود، سعی کردم ساده بنویسم که هم به فهم عموم نزدیکتر و هم از قول محکوم خیلی قلمبه بافی نشده باشد.
بعضی دوستان نسخه آن را خواستند، برای آنها فرستادم. بعد از چندی دیدم در دو روزنامه و دیگری در تهران، به صورت پاورقی منتشر شده است. بنابراین انتشار سوم آن را در آن روزها زاید دیده، از آن صرف نظر کردم.
این روزها در ضمن کاغذ کهنه ها، نسخه اصل که رنگ کاغذ آن از مرور زمان زرد شده بود، به نظرم رسید یکبار دیگر آنرا خوانده، دیدم بعد از شانزده سال که از انتشار آن به طور پاورقی گذشته است، حالا اگر همه آن یکجا منتشر شود، چندان بی نفع نیست. به ویژه که آزادی محاکم دوره را به خاطرها آورده و معلوم می دارد که در آن زمان دادگستری جوان این کشور تا چه حد و پایه، بمر قانون رفتار می کرده و تفاوت آن با سنوات بعد و احکام حسب الامری پاره ای از محاکم تا چه درجه بوده است.
توضیحات : اندکی بعد در میانه سال ۱۹۵۲ که جنگ سرد به اوج رسیده بود، این کتاب منتشر شد. انتشار آن بار دیگر خشم و خروش کمونیستها فوران کرد و عناصر چپگرای فرانسه، چنان عرصه را بر او تنگ کردند که پاریس را ترک کرد و راهی آرژانتین شد. گیورگیو در این سفر، مدتی خود را تحت حمایت ژنرال پرون قرار داد تا بتواند چارهای بیندیشد. در واکنش به این رخدادها و حملات و انتقاداتی که مرتب در جراید فرانسه و برخی دیگر از کشورهای اروپایی منتشر میشد، کتابی نوشت به نام «مردی که تنها سفر رفت». او شرح احوال خودش را نوشت، از گذشته و عقایدش دفاع کرد و هرگونه همکاری با نازیها یا هواداری از فاشیسم را منکر شد. اما میهن دوستی و تحریک مردم به دفاع از کشورشان در برابر همه اشغالگران، از جمه ارتش سرخ را که در جوانی سراسر آثارش را دربر گرفته بود، موجه و آنها را برآمده طبیعت جوانی و فطرت میهن پرستانه دانست.
توضیحات : گمانم زیست و بی تشریفات و بدرقه به گور رفت. دکتر حسان را می گویم. شما نمی شناختیدش. نبوغی مشوش بود که چون روغن آب آلود، سالها سوخت و جرقه زد و چند هفته پیش که به تاریکخانه مرگ افتاد، یار همدل و خویشاوندی نداشت که شاهد نهان شدن او در دل خاک باشد. جانی بود ملتهب که در آفاق تفکر اوجها داشت و برای مردم حسابگر دنیا و افکار قالبدارشان خطرناک بود. در آسمان پندار جهشی دوار انگیز بودو سخنان دغدغه انگیزش مزاحم اهل رویا میشد، دیوانه بود…