توضیحات : زرعی در سطورِ آغازین مقدمهی افسانههای عامیانه نوشته است: «هدف من از ارایهی این کتاب و کتابهایی که در همین زمینه در آینده چاپ خواهد شد، جمعآوری و نگهداری پارهای از باورها و اعتقاداتِ عامهی مردم است که ریشه در فرهنگِ این سرزمین دارد». و در پانویس همینِ پاراگرافِ کوتاه قید کرده است: «بحث دربارهی علتِ پیدایش این افسانهها در این مختصر نمیگنجد. در مجلدات بعدی، هرگاه مجالی باشد، به تفصیل دلایل پیدایش و چگونگی شکلگیری انواع آنها را توضیح خواهیم داد». او در ادامه افزوده است:« در گذشته اگرچه بیشترِ افسانهها با خرافات توأم بود اما در هریک از آنها نشانههایی از جوانمردی، پهلوانی، گذشت، وفا به عهد و پایمردی قهرمانهایشان به چشم میخورد که از اصالت، بزرگواری و پاکی مردمِ این سرزمین حکایتها دارد. این افسانهها جزئی از فرهنگِ عامه محسوب میشوند. اگرچه هنوز همنسلهای من قصههای بسیاری از این نوع را به یاد دارند اما بیمِ آن است که به مرور زمان این گنجینههای ذهنی به دستِ فراموشی سپرده شود». انتشارِ افسانههای عامیانه با استقبالِ چشمگیری روبرو شد و این اقبالِ گسترده از طرفِ مردمِ کوچه و بازار بهجای این که عاملی شود برای تشویق و ترغیبِ پدیدآورندهاش بهچاپِ مجلداتِ بعدیِ آن، بعکس، او را از ادامهی کار منصرف کرد. اسماعیل زرعی دربارهی علتِ انصرافاش گفته است: «شوربختانه، هدفِ من، نتیجهی عکس داد. قصد من از چاپِ این کتاب، حفظِ موزهایِ بخشی از باورهای مردمانِ این دیار بود نه تأیید و ترویج خرافات. من گمان میکردم افسانههای عامیانه در کتابخانههای عمومی و خصوصی فقط بعنوان مرجعی برای جامعهشناسان و یا پژوهشگرانِ فولکلور و محققانی از این دست بایگانی خواهد شد نه که هر نسخهی آن مشتاقانه دست به دست بچرخد و با ولع خوانده شود؛ آنهم درست در بحبوبهای که بسیاری از آثارِ ارزشمندِ ادبی بیمخاطب مانده و یا با طرفدارانی اندک مواجهاند».
توضیحات : رویای برزخی روایتِ اشرافزادهی هنرمندی است که به علتِ تاراجِ همهی هستیاش بناگزیر به گفتهی خودش به شغلِ پُر مشقتِ باربری پرداخته است. خانهی او، هفت بیابان از شهر فاصله دارد؛ و همدماش، همسری است قوی هیکل، بهانهگیر و لیچارگو که مدام مانع فعالیتهای هنریاش میشود. راوی برای آنکه فرصتی داشته باشد تا به یگانه دلخوشیاش در زندگی، یعنی کوزهگری و نقاشی روی کوزه بپردازد، هر غروب که خسته از کار و دلچرکین از شهر و همشهریانش به خانه برمیگردد ناچار است قبل از شروع به کار با همسرش که (آینهی دق) نامیده میشود دعوای مفصلی داشته باشد. همین، باعث میشود تمرکز لازم را نداشته باشد و مدام در خلقِ آنچه در ذهن دارد ناکام بماند تا سرانجام روزی که زیرِ صندوقی بزرگ خم شده و مسافتی را میپیماید ناگهان (چشم سیاه) عشقِ گمشدهی دورانِ کودکیاش را بازیابد، آنهم در قطرهی لرزانِ عرقی بر مژگانش که لحظهای میپاید و بعد روی خاکفرشِ کوچه میچکد.
با تجلی چشمسیاه، راوی، صندوق را رها میکند و در غروبی که از شدتِ توفانِ شن تیره و تار شده است به خانه میشتابد و درحالی که با یک دست آینهیدق را که گلاویزش شده است از خود دور نگه میدارد، با دستِ دیگر به کوزهگری میپردازد. و پس از ساختن و قوام آوردنِ آن، نقشِ چشمسیاه را بر آن میزند تا پس از آفرینشِ اثری ناب و دلخواه، چشم سیاه که در روزگارِ کودکی راوی دور و دستنیافتنی مینموده است، یکباره جسمیت بیابد؛ قدم به زندگی او بگذارد و سرآغازی شود برای شکلگیری ماجراهایی متنوع و متحیر کننده. همهی وقایع این داستان با وجودِ تعدد و گستردگیشان در (یک آن) اتفاق میافتند؛ از یک منظر، لحظهی بینِ عبور از مرزِ بیست و یک به بیست و دو سالگی، و از زاویهای دیگر، نهاییترین دَمِ صد سالگی و در آستانهی ورود به صد و یک سالگیِ راوی. زمانی به اندازه یک پلک زدن که در ذهنِ شخصیتِ اصلی داستان کِش میآید و همهی آرزوها، محرومیتها، خاطرهها و ماجراهای سراسرِ عمر او را درخود میگنجاند. داستان بلندِ رویای برزخی به شیوهی (جریانِ سیالِ ذهن) نوشته شده است