توضیحات : تائیس رمانی است از آناتول فرانس رمان نویس فرانسوی درباره زنی به نام تائیس. این رمان که در ۱۸۹۰ چاپ شد، داستان زاهدی مسیحی به نام پافنوس است که شیفتهٔ تائیس روسپی اسکندرانی میشود و به زهد چندساله اش پشت پا میزند.
آناتول فرانس را سلطان نثر خوانده اند چرا که در نثر او هر کلمه به جای خود نشسته است. جابه جا کردن واژگان در آثار فرانس ناممکن است. طنزپردازی آثار او را خواندنی می کند ولی او هیچ گاه به طنز اکتفا نمی کند و به سوی هجو می رود. اما هجو او با نثر آهنگین، گرمی شاعرانه و عشق به زیبایی کلام، لطف خاضی دارد. انتقادهای او تلخ و زننده است ولی چون به خاطر دلسوزی برای بشریت و برقراری عدالت است، به دل می نشیند. در نظر آناتول فرانس، وجود هیچ چیز به خودش بستگی ندارد؛ به طور مثال، نادانی از امور لازم عالم هستی است و اگر همه چیز را می دانستیم، نمی توانستیم زندگی را حتی برای یک ساعت تحمل کنیم. احساسی که زندگی را برای ما شیرین یا دست کم قابل تحمل می کند، تنها زاییده دروغ و پندارهای سست و ناپایدار است. این که زندگی یا خوب و یا بد است، حرفی بی معنی است و باید گفت که زندگی امور خوب و بد، گوارا و ناگوار، پرجاذبه و نفرت انگیز، شیرین و تلخ و خلاصه همه چیز را در بر می گیرد و حال که آداب و رسوم و عادتهای زندگی، قرن به قرن تغییر می یابد، پس عقل ایجاب می کند که زندگی را آن چنان که هست، بپذیریم. محمد قاضی، شجاع الدین شفا و سیدمحمدعلی جمال زاده از مشهورترین مترجمان ایرانی هستند که آثاری از آناتول فرانس را به فارسی بازگردانده اند. محمد قاضی با ترجمه یکی از آثار آناتول فرانس توجه خوانندگان ایرانی به این نویسنده بزرگ را جلب کرد. آناتول فرانس در ۱۹۲۱ به دریافت جایزه ادبی نوبل نایل آمد.
توضیحات : نزدیک به دویست سال از اثبات مشهد مادر سلیمان به عنوان آرامگاه کوروش و دشت مرغاب به عنوان پاسارگاد قدیم می گذرد و در این مدت نیز درباره صورت و معنی «پاسارگاد» سخنان بسیاری عنوان شده است. نخستین کسی که اظهار نظر کرده است هرودوت می باشد او می گوید که«پاسارگادی» نام مهمترین طایفه و عشیره پارسیان بوده است و هخامنشیان از این طایفه برخواسته اند. نخستین کسی که نام پایتخت کوروش را یاد کرده ، کتزیاس پزشک یونانی داریوش دوم و اردشیر دوم هخامنشی است که در ایران می زیست و لابد به این نام آشنایی کامل داشته است. وی نوشته است که کوروش در « نزدیک پاسارگاد» بر آخرین پادشاه ماد پیروزی یافت. پس از او آریستبولوس، از یاران اسکندر مقدونی، می گوید که این سردار «گنج پاسرگاد» را تاراج کرد.استرابو جغرافیانویس و مورخ سده اول میلادی و همچنین نیکلائوس دمشقی و پلیانوس از پاسارگاد نام برده اند،پلینی می گوید:«رودخانه ای است به نام سیتپ.گانوس که اگر بر آن هفت روز کشتی برانند به شهر پاسارگاد می رسند.پلوتارخوس، کنتوس، کوریتوس و استفانوس بیزانسی که در سده یازده و دوازده میلادی می زیسته از پاسارگاد نام برده اند. چنانچه می بینیم یک دسته از روایات باستانی نام شهر را« پاسارگاد» دانسته و دسته دیگر آن را با «پارس ، پرس» ارتباط داده اند تا جائیکه به عنوان نمونه ویلیام اوزلی که در ۱۸۱۰ تا۱۸۱۲ به همراه نماینده بریتانیا در ایران بود در سفر نامه خود تخت جمشید و پاسارگاد را یکی می داند و می گوید کلمه «پرسه پلیس» را به نادرست یاد کرده اند و آن « پارسه گرد» بوده یعنی « نشیمنگاه پارسیان» .
توضیحات : مولف در این کتاب, که نوعی داستان تاریخی است, سرگذشت و فتوحات اسکندر مقدونی را بر اساس اطلاعات و منابع تاریخی روایت کرده است. مترجم کتاب در این باره میگوید: ‘هارولد لب در این مسافرتها از مطالعات تاریخی در ممالک خاورمیانه باز نایستاد و از آن جمله خط سیر اسکندر را از مسقط الراسش که مقدونی باشد تا حدود هندوستان شخصا گشت…. پس در کتاب اسکندر مطالعات با مشاهدات توام است….’. نویسنده نیز خاطرنشان میکند: ‘ کوشش من در این شرح زندگانی اسکندر به منظور اعادهی تعادل در تاریخ است… بر من معلوم شد که دین و فرهنگ غایی ایران در نقش اسکندر… تاثیر قاطعی داشته. تصور میکنم ایران بود که اسکندر با تمدن خود تسخیر کرد و نقشههای او را برای بعد الهام نمود. فرسودگی و ماندگی اسکندر سبب مرگ او شد. دولت جهانی او که طرح آن را ریخته بود از بین رفت و جانشینانش گرفتار اختلاف گشتند.
توضیحات : آگاهی دربارهٔ بخارا به روزگار پیش از اسلام اندک است. در عهد باستان، ایرانیان در اطراف رود زرافشان جایگاهها و شهرهایی داشتند. داستان بنای بخارا با افسانه آمیخته است. در بعضی نوشتههای کهن بخارا دیه و جایگاه پادشاهان بوده که گویا افراسیاب آن را بنا کرده است. پس از آن، به صورت شهر درآمد و پادشاهان در فصل زمستان بدین شهر میآمدند. مغان گفتهاند که در بخارا آتشکدهای برپا بود و گویا گور افراسیاب به دروازهٔ معبد بر در شهر بخارا بوده است. وجود اشیائی از عصر مفرغ، نشانهای بر وجود زیستگاههایی در بخارا طی هزارهٔ دوم پیش از میلاد است. نام واحهٔ بخارا در کتیبهٔ داریوش در بیستون، «تاریخ» هرودت و نیز در اوستا نیامده است. میتوان چنین تصور کرد که بخارا در روزگار هخامنشیان جزو ساتراپنشین سغدیانا (سغد) بوده است. در سال ۳۳۰ ق.م. در تصرف اسکندر مقدونی درآمد. بعد جزء دولت یونانی باختری گردید. در سدهٔ ششم م. ترکها آن را متصرف شدند و در سدهٔ هفتم چینیها. در سال ۷۰۵ م. اعراب آن را تصرف کردند و تا سدهٔ نهم در تصرف خلفای اموی و عباسی بود.بخارا از بزرگترین شهرهای ماوراءالنهر و یکی از کانونهای دانش و ادب ایران پس از اسلام است. در ۱۰۰۰ م. در تصرف سامانیان درآمد و پایتخت سامانیان بود. در ۱۰۲۷ سلجوقیان آن را تصرف نمودند. در ۱۲۱۹ توسط چنگیز فتح و ویران شد و در ۱۳۸۳ در تصرف تیمور لنگ درآمد. بعد در ۱۵۰۵ در تصرف ازبکان (شیبانیان) و بالاخره در ۱۶۰۰ م. در تصرف استراخان و جانشینان او که نیز از نژاد ازبکاند درآمد و باز بتصرف ایران درآمد و در دوران قاجار روسها بتصرف آن دست زدند. پس از آن اگرچه در تصرف خانات بخارا بود ولی در حقیقت جزیی از خاک روسیه محسوب میگردید.