• دانلود کتابهای الکترونیک مختلف و متنوع با کمترین حجم ممکن
  • قرار گرفتن کتابها در سرور اختصاصی پارس بوک با لینک مستقیم
  • امکان ارسال لینک کتابهای جدید به ایمیل شخصی شما
  • رکورددار تعداد اعضا با بیش از 170 هزار عضو فعال
  • به روز رسانی مداوم سایت با کتابهای جدید ( هر روز یک کتاب جدید )

داستان ترکی

دانلود کتاب آدمهای بی شناسنامه

تاریخ : ۱۵ دی ۱۴۰۲

توضیحات :  مجموعه داستان‌های طنزآمیز ترکی نوشته عزیز نسین با ترجمۀ رضا همراه. توی بیشتر بندها یکنفر هست که شبها برای زندانی ها قصه بگوید. بمحض اینکه هوا تاریک می شود و زندانی ها شامشان را می خوردند از زور بیکاری و بدبختی اطراف قصه گو جمع می شوند و با شنیدن داستان های سرگرم کننده ساعتی غم و غصه زندان را فراموش می کنند.

دانلود کتاب خری که مدال گرفت

تاریخ : ۵ شهریور ۱۴۰۱

توضیحات : صدای یک پیرمرد لاغر مردنی از میان انبوه جمعیت، همهمه داخل سالن قطار را در هم شکست «برادر ما آدم نمی‌شم!» بلافاصله دیگران نیز به حالت تصدیق «البته کاملا صحیح است، درسته، نمی‌شیم.» سرشان را تکان دادند. اما در این میان یکی دراومد و گفت: «این چه جور حرف زدنیه آقا…شما همه را با خودتون قیاس می‌کنین! چه خوب گفته‌اند که: «کافر همه را به کیش خود پندارد» خواهش می‌کنم حرف‌تونو پس بگیرین.» من که اون وقت‌ها جوانی بیست و پنج ساله بودم با این یکی هم‌صدا شدم و در حالی که خونم به جوش آمده بود با اعتراض گفتم: – آخه حیا هم واسه ادمیزاد خوب چیزیه! پیرمرد مسافر که همان جوراز زور عصبانیت دیک دیک می‌لرزید دوباره داد زد: – ما آدم نمی‌شیم. مسافرین داخل قطار نیز تصدیق کرده سرشون را تکان دادند. خون دوید تو سرم. از عصبانیت رو پا بند نبودم داد زدم: – مرتیکه الدنگ دبوری! مرد ناحسابی! مگه مخ از اون کله وامونده‌ت مرخصی گرفته، نه، آخه می‌خوام بدونم اصلا چرا آدم نمی‌شیم. خیلی خوب هم آدم می‌شیم…اینقدر انسانیم که همه مات‌شان برده…مسافرین تو قطار به حالت اعتراض به من حمله‌ور شدند که: – نخیر ما آدم نمی‌شیم…انسانیت و معرفت خیلی با ما فاصله داره… هم صدایی جماعت داخل قطار و داد و بیداد آن‌ها آتش پیرمرد را خاموش کرد و بعد رو کرد به من و گفت: – ببین پسرجان، می‌فهمی، ما همه‌مون «آدم نمی‌شیم!» دوباره صداش رو کلفت کرد: «می‌شه به جرات گفت که حتا تا آخر عمرمون هم آدم نخواهیم شد.»

دانلود کتاب ما آدم نمیشیم – عزیز نسین

تاریخ : ۱۳ فروردین ۱۴۰۰

توضیحات :    این کتاب شامل 11 داستان سه پلشک، رفقا فقط دوستان پولدار می‏خواهند، مالیه‏ چی‏ های نابغه، بچه‏ ی عجیب، غم مردم اشتها را کور می‏کند، انشاءالله گربه است، زنده باد قانون، خانه‏ ی ما، بالاخره اعتراف کردند، سکسکه و از کجا آورده‏ ای است.

صدای یک پیرمرد لاغر مردنی از میان انبوه جمعیت، هم همه داخل سالن قطار را در هم شکست «برادر ما آدم نمی‌شیم!» بلافاصله دیگران نیز به حالت تصدیق «البته کاملا صحیح است، درسته، نمی‌شیم.» سرشان را تکان دادند. اما در این میان یکی دراومد و گفت: «این چه جور حرف زدنیه آقا…شما همه را با خودتون قیاس می‌کنین! چه خوب گفته‌اند که: «کافر همه را به کیش خود پندارد» خواهش می‌کنم حرف‌تونو پس بگیرین.»

من که اون وقت‌ها جوانی بیست و پنج ساله بودم با این یکی هم‌صدا شدم و در حالی که خونم به جوش آمده بود با اعتراض گفتم:

– آخه حیا هم واسه آدمیزاد خوب چیزیه!

پیرمرد مسافر که همان جور از زور عصبانیت دیک دیک می‌لرزید دوباره داد زد:

– ما آدم نمی‌شیم.

دانلود کتاب زن وسواسی

تاریخ : ۲۴ فروردین ۱۳۹۹

توضیحات : توی خانه یکی از دوستانم میهمان بودم. غیر از من در حدود بیست نفر زن و مرد دیگر هم بودند. اکثرشان را می شناختم. فقط پنج شش نفر غریبه بودند. توی این ناآشناها خانمی نظرم را جلب کرد. بدون اختیار محو تماشای او شدم. قیافه او خیلی به نظرم آشنا می آمد. از آن تیپ زنهایی بود که هرگز پیر و شکسته نمی شوند. قیافه اش نشان می داد که در جوانی خیلی خوشگل و لوند بوده، حالا هم که چهل و چند سال داشت از دخترهای بیست ساله زیباتر و شادابتر جلوه می کرد. او هم نگاهش را از من برنمی داشت. هر چه فکر می کردم او را کجا دیده ام، چیزی به یادم نمی آمد. خیلی دلم میخواست یک نفر پیدا بشود و ما را بهم معرفی کند. توی این فکر بودم که صاحبخانه به طرفم آمد و بانی این امر خیر شد:

– آقای ضیاء نمی خواهید با حسنه خانم آشنا بشوید؟

باهم دست دادیم. وقتی گفتم: “از آشنایی شما خوشوقتم” حسنه خانم خنده بلندی کرد و جواب داد:

“ما مدتهاست همدیگر را می شناسیم..” …

دانلود کتاب به من چه مربوطه – عزیز نسین

تاریخ : ۱۸ اسفند ۱۳۹۸

توضیحات : داستان کوتاه «به من چه مربوطه» اگرچه انتقادی تند و تیز به وضعیت امنیتی یک جامعه دارد در عین حال دعوتی است زیرکانه و طنازانه به نوع دوستی.

کمال از دوستان دوران کودکی منه! ازم دعوت کرد برای دیدن کتابخانه اش به خانه آنها بروم. خانه کمال کوشک بزرگی در بهترین محلات شهر بود. گفتم:

– خونه قشنگی دارین

– مال خاله جان نصرت مه

کمال مرا به اتاق بزرگی که توی قفسه هاش مملو از کتاب بود، برد:

– چطوره چائی مونو همینجا بخوریم؟

– عالیه

کمال رفت چایی بیاره و من مشغول تماشای کتابها شدم. در این موقع صدای دورگه و لرزانی از بالای پله ها به گوش رسید:

“گروها… ااا…ن… قدم…رو…یک…دو…یک…دو”

یکه ای خوردم و لحظه ای گوش به زنگ ماندم تا از ته و توی قضیه سر در بیاورم…

دانلود کتاب شهردار نمونه

تاریخ : ۲۱ شهریور ۱۳۹۵

توضیحات :  قرار بود انتخابات انجمن شهر جریان پیدا کند. اعضای برجسته دو حزب در دو طرف روبروی هم نشسته بودند پروپاگاندا (تبلیغات) در خانه ها، قهوه خانه ها، کوچه ها و بازارها خاتمه یافته و کار دستجات به سخنرانی در میدانهای عمومی رسیده بود. رقبای نامزدی انتخابات از یک طرف “بشیرخان” استوار بازنشسته سررشته داری و از طرف دیگر “کاظم خان” بقال بود. بشیر خان که سالهای سال دیسیپلین دیده، فرمان داده و فرمان شنیده بود، روال خاصی داشت و این روزها کار و کاسبی خود را با استفاده از اطلاعات سررشته داری آغاز کرده و با یک اشاره حساب مداخل و مخارج را تعیین و بررسی می کرد. از تنها مدرسه قصبه (که اولین تقاضای مردم آن شناخته شدن بعنوان “شهرستان” بود.)  یک میز فکسنی آورده و در میدان گذاشته بودند و یک لیوان و تنگ آب هم روی آن قرار گرفته بود .

دو رقیب پهلوی هم پشت میز ایستاده به نوبت داد سخن میدادند. اول از همه وقتی بشیز خان پشت میز رفت با لحن بخصوصی خطاب برقیب خود گفت:

– بفرمایئد ” کاظم خان” اول شما حرف بزنید.

کاظم خان: استغفرالله ، ما چیکاره هستیم. فعلاً شما حرفاتونو بزنین. بشیر خان که سه دوره ریاست انجمن شهر را عهده دار بود با نازشتری و تبختر خاصی راه افتاد و مردو را مورد خطاب قرار داده و گفت:

– هموطنان عزیز ! …. سه دوره ریاست انجمن شهر را به من التفات کردید منهم با مساعدت خودتان تا آنجا که توانستم این وظیفه را با شایستگی به پایان رساندم. اکنون در آستانه انتخابات جدید هستیم، نمی گویم باز هم مرا انتخاب کنید زیرا از کار زیاد، خسته شده ام ولی با اصرار همشهریان گرامی آماده خدمت مجدد شدم. حال میل شماست که باز هم به من افتخار خدمت دهید یا به دیگری (با گوشه چشم به کاظم خان اشاره کرد)  بهرحال میخواهم در باره اینکه یک شهردار و رئیس انجمن شهر باید چه شرایط و وظایفی را عهده دار باشد با شما صحبت کنم .