• دانلود کتابهای الکترونیک مختلف و متنوع با کمترین حجم ممکن
  • قرار گرفتن کتابها در سرور اختصاصی پارس بوک با لینک مستقیم
  • امکان ارسال لینک کتابهای جدید به ایمیل شخصی شما
  • رکورددار تعداد اعضا با بیش از 170 هزار عضو فعال
  • به روز رسانی مداوم سایت با کتابهای جدید ( هر روز یک کتاب جدید )

رحیم زاده صفوی

دانلود کتاب ‏‫شوخی علما

تاریخ : ۲۴ آبان ۱۴۰۲

توضیحات :  شامل احوال ۴۴ تن از مردان و ۴۳ تن از زنان از دیباچه کتاب: از مدتها پیش آرزومند بودم بتوانم در سرگذشت مردان دانشمند و زنان هنرمند ایران کتابی بزبان ساده و همگان پسند تالیف کنم و از نتیجه تتبعات تاریخی خود راجع به احوال آنان شمه ای در آن کتاب بیاورم، تا آنجا که البته مطلب سنگین نشود و برای خوانندگان جوان مورث ملال نگردد. از حسن اتفاق سال (۱۳۲۹) آقایان مسعودیها مرا دعوت نمودند که در نگارش مجله ی اطلاعات شرکت ورزم و دوست محترم سناتور عباس مسعودی که شخصیت مهم ایشان با ایجاد بنگاه عظیم و وسبع اطلاعات بخوبی ظاهر و بارز گردیده است، یادآوری نمودند که صفحاتی از آن مجله را میتوان به نگارش سرگذشت رجال علم و هنر اختصاص داد و آقای مهندس حسین کردبچه که سرپرستی امور مجله را دارند اینجانب را با پشت کار خود به مطالعه و تحقیق و تتبع و نوشتن این موضوع پیوسته تشویق کردند. چون این نویسنده مقتضی را موجود دید و مانع را مفقود ، تالیف این کتاب را آغاز نمود که بتدریج در مجله منتشر شد.

آخرین مطالب این کتاب مثل احوال شیخ بزرگوار سعدی شیرازی و زندگانی سیاسی ابن سینا در اطلاعات هفتگی بسال (۱۳۳۱) انتشار یافت و از آن تاریخ ببعد بسیاری از دانشمندان و دانش پژوهان چه از داخل کشور و چه از خارج، نویسنده را مورد لطف و نوازش خویش قرار داده. طبع و نشر جداگانه این کتاب را درخواست کردند و در این زمینه آقای علی اکبر علمی که بنگاه های مطبوعاتی ایشان با همتی بلند روز افزون توسعه می یابد پیشقدم گردیده بچاپ این کتاب و تالیفات دیگر اینجانب پرداختند.

دانلود کتاب داستان شاهنشاه عظیم الشان ایران نادرشاه افشار

تاریخ : ۵ دی ۱۴۰۱

توضیحات :  شامگاهان بود که آفتاب زمستانی رنگ زردش را نشان می داد. حالا آخرین رمه های اسب و گله های گوسفند از یکانه دروازه حصار ابیورد بدرون رفته، گاواره چرانان با بانگهای پیاپی خود گاوان سرمست را از پل چوبی که بر فراز خندق بود، می گذرانیدند. براتقلی بیک دیده بان حصار، از فراز برجی که در سمت راست دروازه بود، بهر سوی دشت نگریسته و به حیدرقلی که جارانداز یا به گفته اهل محل هو انداز دروازه بود، بالای برج سمت چپ ایستاده بود، آواز داد:

“حیدرقلی دیگر کسی را نمی بینم. بو سرنا را بگذار و دعا کن که روز بی وقت است.”

حیدرقلی که تاکنون کاهی طبل میزد و گاهی سرنا می نواخت، آن دو آلت را کنار گذاشته، دستش را بیخ گوش برده، با آواز بسیار رسایی که در هر سوی دشت پیچید، این سخنان را گاهی ترکی و گاه فارسی با آهنگ قرائی برخواند:

ای قافله امید یک دم بشتاب

ای رهرو درمانده بیا یار اینجاست…