توضیحات : لطفعلی خان را در حالیکه در نبرد با دشمنان زخمهای سختی بر بازو و پیشانی برداشته بود به کرمان نزد خان قاجار بردند. او که خون بسیاری را از دست داده بود با همان حال نزار در برابر آقامحمد خان ایستاد، بدو سلام نداد و تعظیم نکرد. آقامحمد خان نیز دستور داد که اصطبلبانانش وی را مورد تجاوز جنسی قرار دهند. فردای آن روز وی را دوباره پیش خان قاجار آوردند، در حالیکه نه هوشی در تن نداشت، آب بدو نداده بودند و وی را بر روی زمین میکشیدند. خان قاجار با نیشخند بدو گفت : «هان لطفعلی خان! هنوز هم غرور داری؟» واپسین شاه زند که دیگر توان سخن گفتن نداشت سرش را بالا برد و با پلنگ دیدگان بدو نگریست و گفت: «من از تو نمیترسم ای اخته فرومایه». این ایستادگی خان قاجار را به خشم آورد و دستور نابینا کردن او را داد.
توضیحات : با شنیدن نام لطفعلی خان زند به یاد میارویم رشادت های او را که در برابر آقا محمد خان قاجار . در این کتاب خواهم گفت از آنچه میدانم از لطفعلی خان و چه کرد و چه میراثی برای نسل های آینده به جا گذاشت . آری لطفعلی خان زند،شاهزاده ای زندی بود که شاید تراژدی غم انگیز پایان زندگانی اش هر انسان مهر ورز و هر ایرانی راستین را به گریستن وا میدارد.لطفعلی خان به دست سر دودمان ترک های قاجاری که سیاه ترین دوران را برای ایرانزمین فراهم می آوردند به گونه ای دلخراش و غیر انسانی شکنجه و کشته شد.و پیش از دستگیری اش تا جایی که توانست در برابر ترک های قاجار یک تنه ایستادگی کرد و هنگامی که اسبش را به زانو در آوردند،دستانش را جلو آورد و فریاد زد : ببندید که دستان ایران بسته اید.