توضیحات : اسبهای آبی پایین آمدند از روح
اسبهای شکستهبسته که روزی کثیف بودند
و در خلوتگاه خواب به سر و یالشان دست کشیدیم
پس شرمنده دریافتم که مدتها (شاید یک سال و اندی)
از زمانی که حوادث نوروزی را به فراموشی سپرده بودم
به تپههای بالایی هورقلیایی نیندیشیدهام
آه در حالی که دمبهدم آستینم از اشک خیس میشود
گاریهای شلختهای را به یاد میآورم
که هر شامگاه میدانچهای سرگردان را به هم میریختند
کیوسکی در کار بود تا پری، پرندهی دختر آنجا چند لحظهای بیارامد
روحم صخرهای بود که رودخانه را هنوز مینگرد
و هزار سایهی مرتب پس از صد سال گذشتند